آرمانگرايي يا اجتماعي شدن
هم براي دانشگاه، هم جامعه و هم نظام سياسي به عنوان سم مهلكي بهشمار ميرود و روند رهبري دانشجويان در اجتماعي شدن فرآيندهاي دموكراتيك جامعه را با اختلال مواجه ميكند. بايد درنظر داشت كه نگاه تخت و يكسويه به هويت دانشجويي هم ميتواند نقش آن در تحولات را بكاهد و مالا آن را در فضايي آرماني كه تفاوت عمده با فضاي واقعي جامعه دارد، گرفتار كند كه هر دو گرايش آن يعني آرمانگرايي صرف و مصلحتجوييهاي روزمره درنهايت جنبش اجتماعي را يا در ورطه راديكاليسم محاصره ميكند يا در عرصه محافظهكاري نقش آن را به پيادهنظام جريانهاي سياسي تخفيف ميدهد، بنابراين به نظر ميرسد جنبش دانشجويي در عبور از راديكاليسم و پرهيز از محافظهكاري، همانطور كه اشاره شد بايد راهبرد رهبري اجتماعي شدن را در پيش گيرد. اين راهبرد ميتواند علاوه بر حفظ استقلال در رويارويي با هنجارييهايي مانند فساد، خشونت، فردگرايي بدون تعهد اجتماعي و نظاير آن نقش رهبري جنبش دانشجويي را تقويت كند و با تبديل آن از جنبش به نهادي اجتماعي، با شناخت دقيق از تواناييها و ظرفيتهاي خود در توسعه كشور و آرامش و ثبات جامعه نقشآفرين باشد. امروز نقش دانشجو در مبارزه با فساد، چيزي كمتر از نقش آن در مقابله با استعمار و استبداد ندارد، چهبسا نقش تاريخي، كاركرد نهادي و تاثيرگذاري اجتماعي آن در قياس با ادوار گذشته به مراتب با اهميتتر، راهبرديتر و جريانسازتر است.