نگاهي به نمايش «نسخ» كاري از اميرحسين غفاري
مساله نابودي و زوال
سهند الوفي
هنگامي كه از صندلي خود برميخيزيد نميدانيد كه به چيزي فكر كنيد به كدام بخش از نمايش بينديشيد يا حتي شايد از خود بپرسيد كه اصلا چه شد؟ «نسخ» سوگواري است براي موشي مرده در خانوادهاي در شرف از هم پاشيدن همراه با جزيياتي فراواقعگرايانه و داراي داستاني چند لايه كه شايد لازم باشد آن را بيش از يك بار ببينيد.
در ابتداي نمايش شايد به نظر برسد كه داستان از مرگ موش خانواده شروع شده است با محوريت موشي غايب اما هرچه نمايش پيش ميرود پي ميبريم كه نه محوريتش موش است و نه حتي زن سيبيلداري كه خود را مادر موش ميداند، بلكه داستان درواقع از مرگ پدر آغاز ميشود.
پدري با جسدي گمشده و روحي سرگردان كه تقاضاي كشته شدن موش خانواده را دارد؛ موشي كه مادر به او وابسته است و او را نه تنها عضوي از خانواده ميداند بلكه ميخواهد براي او مراسم درخوري نيز بگيرد؛ در اينجاست كه ايده نمايش ظهور ميكند. سركوب و از بين بردن. مادري مستبد با بسياري از عقدههايي كه بعد از فقدان پدر در او شكل گرفته و خلق و خويي كه عوض شده است جاي پدر را ميگيرد.
ترس از تنهايي، ناتواني و مرگ چنان تمام وجود مادر را در برگرفته كه بعد از مردن موش خانه نيز سوگواري ميكند و سعي دارد همه را، با محروم كردنهاي اجباري از آزادي، كم توان كردن و وعدههايي دروغين در كنار خود نگه دارد اما با حضور دو روح سرگردان و رازهايي كه يك به يك
بر ملا ميشوند همهچيز از هم ميپاشد و زمان دقيقا در اوج اين از هم پاشيدگي ميايستد. «نسخ» در شيوه متفاوتي روايت ميشود با ديالوگهايي ضبط شده و سرعت كنشها و اتفاقات كه در طول نمايش تغيير ميكند و كم و زياد ميشود و به گفته گروه نمايش «چشبود» «متن اجرا با رويكرد آزمون و خطا به موازات تمرين و به كمك بازيگران كامل شده است» تمام اينها نمايش را به يك اجراي منحصربهفرد تبديل كردهاند؛ نمايش منحصر به فردي كه شيوه جديدي از نمايش را امتحان ميكند.
جهان متن درواقع ديالوگ را كنار ميزند ديالوگهاي ضبط شده بين اجرا و گفتوگوها فاصله مياندازد و با اين كار سعي ميشود تماشاگر نيز به سمت روبهرو شدن با بدن بازيگران پيش رود. اين حضور بدني در اين نمايش با گوژپشتي، چاقي بيش از حد يا بازي كردن نقش مادر توسط يك مرد با صدايي كاملا مردانه شكل
جذابي به خود گرفته و زيباييهايي به اين مواجهه داده است اما ميشد اين مواجههها را همانند «آخرين نمايش» ژروم بل مواجههاي روشنتر، تاثيرگذارتر و دقيقتر كرد. به نظر ميرسد اين حضور بدني بازيگران با تمهيدات اين نمايش كمي در سطح مانده است.
اين نمايش را ميتوان باداشتن طراحي صحنه خوب و ايدهاي آوانگارد و جذاب و با قبول سردرگميهايي كه به خصوص در پايانبندي خود دارد از جمله نمايشهايي دانست كه هر علاقهمند به تئاتري بايد به تماشايش بنشيند.