سِحر ساز لطفي
مهدي امين فروغي
موسيقي ايران در بستر تاريخي خود فراز و نشيبهايي را طي كرده و روزگاراني را از سر گذرانده و به راستي جان صد گونه بلا در برده تا امروز به دست ما رسيده است. در روزگاراني چون خورشيد در آسمان هنر اين سرزمين درخشيده و در زمانهايي تا مرز نيستي و نابودي پيش رفته اما دوباره ققنوسوار از خاكستر مرگ و نيستي سر برآورده و به حيات خود ادامه داده است. شكي نيست كه اين هنر حيات خود را مرهون بزرگاني است كه در دورههاي مختلف ظهور كرده و با تلاش، چراغ اين هنر را فروزان نگاه داشتهاند. ايشان چون شمع روشني بخشيدند و چه خوش گفتهاند كه: هنرمند شمعي است افروخته/ كه تا چشم بر هم زني سوخته
از ميان كهكشان موسيقيدانان ايران، بزرگاني را ميتوان به نظاره نشست كه علاوه بر نوآوري و خلق آثاري كه فرزند زمان خويش بودند در حفظ و پاسداشت ميراث گذشتگان سعي بليغ داشتند و با تكيه بر پيشينه پربار موسيقايي اين سرزمين و سنتهاي كهن آثاري را خلق كرده و از خود به يادگار گذاشتند. از ميان كهنترين اين نامآوران ميتوان از «باربد» به عنوان قديميترين موسيقدان ايراني كه نام او در تاريخ ثبت شده، ياد كرد. باربد، نوازنده و خواننده بزرگ عهد ساساني با تكيه بر الحان و نعمات موسيقي ايران در عصر هخامنشي اشكاني و ساساني آثاري از خود بر جاي گذاشت كه تقسيمبندي موسيقي ايراني را در آن عصر نشان ميدهد. او براي هر روز از روزهاي هفته، نغمهاي ساخته بود كه به «نهضت خسرواني» معروف است و براي هر روز از 30 روز ماه لحني ابداع كرد كه از آن به عنوان لحن باربد ياد ميشود. همچنين براي هر روز از 360 روز سال روستايي نيز آهنگي ساخت كه پس از او نوازندگان و خوانندگان براساس تقسيمبندي او موسيقي ايران را ميشناسند. از دوره باستان كه بگذريم در عصر اسلامي با تقسيمبندي ديگران روبهرو هستيم كه شامل 12 مقام، 6 آواز، 24 شعبه، 48 گوشه و صرفهاي اصول و فروع ميباشد. از اواخر عصر زنديه و اوايل دوره قاجاريه به بعد اما رديف موسيقي ايران دچار تغييراتي شد و به همت دستگاه و پنج آواز و گوشههاي مربوطه تقسيم گرديد و اين دستهبندي تا روزگار ما ادامه دارد. در دوران معاصر برخي از آهنگسازان، نوازندگان و خوانندگان بياعتنا به تاريخ پر بار و روح حاكم بر رديف موسيقي ايراني، آثاري ميآفرينند اما اساتيد و بزرگان موسيقي ما با حفظ گنجينه موسيقي كهن ايران و حفظ حالات آن دست به خلق و ابداع زده و آثاري گراسنگ آفريدهاند. يكي از ماندگاترين نامها در اين حوزه نام استاد محمدرضا لطفي رديفدان، آهنگساز و نوازنده چيرهدست تار، سهتار و كمانچه است كه علاوه بر نوازندگي و آهنگسازي در عرصه پژوهش و آموزش موسيقي ايران از سرآمدان روزگار بود. لطفي به تعبير استاد شجريان تمام زندگياش تلاش و دقت و وسواس در موسيقي نژاد و رديف بر جا مانده از ميراثداران موسيقي كهن و آموزش به شاگردان بود. دستي توانا در نواختن و فكري سنتي در اصالت تاريخي آهنگ و نغمه با حال و هوا و شور و شيدايي خاصي داشت. محمدرضا لطفي علاه بر اينكه از ذوقي سرشار در آهنگسازي و دستي توانا در نوازندگي برخوردار بود در عرصه مطالعه و پژوهش و تحقيق پيرامون موسيقي ايراني از جمله نوادر روزگار بود و اين خصيصه او را از همگنانش متمايز ميكرد. آثار مكتوب كه از او بر جاي مانده به خصوص «كتاب سال شيدا» چراغ راهي فراروي پژوهشگران موسيقي ايران است. يكي از ويژگيهاي او روحيه بنيانگذاري بود كه تاسيس كانون چاوشش، آواي شيدا، گروه بانوان شيدا و مكتبخانه ميرزاعبدالله از آن جملهاند. سختكوشي در تمرينات شبانهروزي و مستمر و ممارست دايم يكي ديگر از ويژگيهاي لطفي بود كه تا اواخر عمر هم در او ديده ميشد. در كنار اينها روحيه تدريس و شاگردپروري او موجب رشد و تربيت شاگردان بسياري شد كه در مكتب استاد باليدند و به جامعه هنري معرفي شدند و امروز بسياري از چهرههاي تاثيرگذار ما در عرصه موسقي ايران، شاگردان مكتب او هستند. از اينها كه بگذريم يكي از شاخصترين ويژگيهاي استاد محمدرضا لطفي اين بود كه برخلاف بسياراني كه در موسيقي متوقف شده، تختهبند عالم اصوات ميشوند، او اما از رهگذر موسيقي بر آفاق انديشه و تفكر رسيده بود و موسيقي او را بر مرزهاي خردورزي رسانده و به او جهانبيني خاصي بخشيده بود. محمدرضا لطفي از نظر فكري، دورههاي مختلفي را در زندگي خود از سر گذرانده كه اين تحولات فكري در آثار بر جاي مانده از او به وضوح مشهود است. خنياگر بزرگ روزگار ما پيوسته در طلب حقيقت بود و نسبت به جامعه پيرامون خود بيتفاوت نبود. نگاهش به مردم فرودست و دلسوزياش نسبت به انسانهاي «كارآمد كمدرآمد» از او شخصيتي منحصر به فرد ساخته و طنين زخمههاي سازش و سوز نغمههاي افسونگرش از درون او خبر ميداد. حافظه موسيقايي ايران، استاد محمدرضا لطفي را از ياد نخواهد برد و آثار درخشان بر جاي مانده از او زينتافزاي گنجينه موسيقي فاخر اين سرزمين است. و چه خوش فرمود پير پرنيانانديش، استاد هوشنگ ابتهاج براي او آنگاه كه گفت:
پيش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم/كه زباني چو بيان تو ندارد سخنم
بي تو آري غزل «سايه» ندارد «لطفي»/باز راهي بزن اي دوست كه آهي بزنم