مسافران كي از راه ميرسند؟
حسن لطفي
هر بار خبر مرگي كامم را تلخ ميكند ناخواسته به ياد يكي از بهترين فيلمهاي سينماي ايران «مسافران» ساخته بهرام بيضايي ميافتم. فيلمي كه انگار بازتاب آرزوي ديرينه آدمي است. آرزويي كه در آن مردگان جان ميگيرند و به عالم زندگان برميگردند. در سكانس ابتدايي يكي از شخصيتهاي اين فيلم، مهتاب معارفي با بازي زندهياد هما روستا رو به بيننده ميگويد: «ما ميرويم تهران. براي عروسي خواهر كوچكترم. ما به تهران نميرسيم. ما همگي ميميريم ». بعد به سمت اتومبيل ميرود و همراه با همسر و دو پسر خردسالش سوار اتومبيل كرايهاي سياهرنگي ميشوند. خبر مرگ مسافران اتومبيل را همه ميپذيرند. تنها كسي كه در مقابل اين خبر ميايستد، خانم بزرگ با بازي خوب زندهياد جميله شيخي است. او معتقد است: «مسافران در راهند» دليلش براي اين گفته آينهاي است كه از چند نسل پيشتر سر عقد دختران خانواده بوده و از عروسي به عروسي ديگر رسيده است. پذيرش مرگ توسط ديگران و اصرارشان بر اثبات دلايل خود هم نميتواند نظر خانم بزرگ را عوض كند. در سكانس پاياني فيلم نوعروس، ماهرخ معارفي با بازي مژده شمسايي، وقتي ديگران خانم بزرگ را ديوانه ميدانند به خواست او تن ميدهد و لباس سفيد عروسي ميپوشد. فضاي دوگانه غم و اندوه در هم ميآميزد و بعد در كمال ناباوري مردگان از راه ميرسند. حالا با تمام اتفاقات مرگآوري كه افتاده است؛ سقوط هواپيما، تصادف اتوبوس و... . حالا و يكبار ديگر اين آرزوي محال (محال؟) در ذهنم بالا و پايين ميشود. هر بار و در يكي از شبكههاي اجتماعي عكسي از كشتهشدگان برايم فرستاده ميشود، با خودم پي دليل و آينهاي ميگردم كه گواهي بر برگشت مسافران باشد. دلم ميخواهد خانم بزرگي با قاطعيت تمام بگويد: «آنها با خودشان آينهاي ميآورند... او قول داد. آينه به موقع ميرسد. او در راه است.» نميدانم. ميخواهم باور كنم كه ممكن است هواپيمايي سقوط و ماشيني تصادف نكرده باشد و شايد حق با خانم بزرگ باشد. شايد!