فرهاد كشوري؛ از «بچه آهوي شجاع» تا «فرهاد كشوري و هنر نويسندگي»
چند گام كوتاه در جهان داستاني
قباد آذرآئين
«كي ما را داد به باخت. كي ما را فروخت به يك پول سياه؟
تو را به سلطان ابراهيم كي بود؟
گوسفند اولي را كي كباب كردين؟
...ستارهها به آسمون بود...»
(داستان بلند «كي ما را داد به باخت»، انتشارات نيلوفر)
فرهاد كشوري با قصه نيمه بلند بچه آهوي شجاع شروع كرد؛ كتابي لاغر براي نوجوانان، با درونمايه و پيام «يكي فداي همه» كه خواست و لازمه جامعه روزگارش بود و مناسب مبارزات اجتماعي آن روزگار... فرهاد اما در اين فضا متوقف نشد و درواقع اين كتاب لاغر، يك جور دست گرمي و تمرين بود و ضمنا براي آنان كه جهان داستاني كشوري را دنبال ميكردند، نويدي بود براي تولد نويسندهاي كه نشان ميداد حرفهايي براي گفتن دارد كه در مجالهاي بعدي- بخوانيد نوشتههاي پس از اين كتاب كوتاه- آنها را رو ميكند.
دغدغه فرهاد كشوري، تاريخ است، تاريخ به مثابه رمان و ادبيات نه تاريخ نگاشته در كتابها.
نگاهي ديگر به تاريخ و شخصيتهاي تاريخي. فرهاد در نگرش به تاريخ «چشمها را شسته» و تاريخ را «جور ديگر» ديده است، «ايزدي رو گرداند به سوي درختان اكاليپتوس. تيمورتاش آراسته و آرام از زير درخت انبه گذشت، وقتي ايزدي به تيمورتاش رسيد كه پا روي باريكه راه سنگفرش گذاشته بود» (مردگان جزيره موريس، ص202).
«به چليپاي ميان ابروها و خال سبز توي گودي چانه نگاه كرد. چشمان درشت سياه و دستي كه با نان تيري به سويش دراز شده بود، به ساعد آردي گلابتون نگاه كرد. نان را از دستش گرفت و بوي نان تازه را در سينه فرو داد» (سرود مردگان، ص122).
دغدغه ديگر فرهاد كشوري، نفت و تبعات آن؛ حضور و ستم بيگانهها و رنج بوميان منطقههاي نفتخيز است... داستان كوتاه «استخر» از داستانهاي ماندگار در اين زمينه است.
مجيد موهاي بور مستر لينك را ديد كه از پشت ديواره قسمت كم عمق استخر آمد بالا و صورت
گوشت آلودش زير سايبان پارچهاي كنار استخر ايستاد. مجيد نردبان فلزي را رها كرد. اميدعلي به آن سوي استخر دويد و چوب بلند را برداشت و برگشت. نوك دو شاخه چوب را روي شانه مجيد فشرد و به ته آب راندش. به مستر لينك گفت: «هلو سر.»