ايمان به معجزه
حسن لطفي
در اينكه بسياري از آثار هنري دنيا زير سايه هراس از ناملايمات دنيا، فشارهاي بيروني و دروني، استبداد، تبعيد و بيماري خلق شده است شكي نيست. همانطور كه در متفاوت بودن نتيجه اين آثار هم نبايد شك كرد. نتيجهاي كه گاه از آن هنرمنداني مثل كافكا و هدايت است كه نبوغ و هنرشان در مكث برظلمتي است كه بر دنيا سايه افكنده است. بيترديد قصدشان ماندن در اين تاريكي و هراس و نكبت نيست اما دل به معجزهاي هم ندارند. برخلاف آنها كساني مثل آندري تاركوفسكي - فيلمساز، شاعر و اديب درگذشته روسي - نگاه، كلام و آثارشان روايت ديگري دارد. تاركوفسكي كه در شوروي گرفتار جنگ، استبداد و نابسامان بهدنيا آمد و بزرگ شد، هيچوقت از ايمان، ايثار، اميد و معجزه، مايوس نشد و به آنها وفادار ماند. حتي بيماري ناعلاج سرطان ريه هم نتوانست او را به ساختن فيلمي به غير از ايثار وادار سازد. فيلمي كه در صحنه پايانياش بعد از آنكه شخصيت اصلي فيلم (الكساندر) آتش به خانه و زندگياش مياندازد و خانه به تعبير زيباي تاركوفسكي همچون شمعي ميسوزد، كودكي لاغراندام، دلوي سنگين و بزرگ پرآب را به سختي تا پاي درخت خشكيدهاي ميبرد و آنجا خالي ميكند. پسرك ميداند اين كارش هر روز و تا وقتي درخت غرق شكوفه شود ادامه خواهد داست. اين اميد موجود در آخرين پلان واپسين فيلم تاركوفسكي در ساير آثارش (آينه، نوستالگيا، سولاريس، استاكر و...) نيز به اشكال ديگري تكرار شده است. هيچوقت، هيچ مصيبت و سختي (مرگ مادر، موانع دولت شوروي سر راه فيلمسازي، مهاجرت، دوري از خانواده، سرطان و...) نتوانست باعث از بين رفتن ايمانش به اميد، زيبايي و معجزه شود. معجزهاي كه بيشتر از آنكه به نجات فرد منجر شود براي نجات دنيايي لازم بود كه آدمهايش گرفتار درد و رنج و بيماري بودند و تحققش در گرو عشق، ايمان و ايثار است. چيزي كه دنياي هراس زده امروز و مردمانش بيش ازهر چيز ديگري نيازمند آن هستند. شايد به همين دليل است كه گمان ميكنم در ميان فيلمسازان بزرگي كه ماه تولدشان فروردين است (گريگوري كوزينسف، ديويد لين، يلماز گوني، فرانسيس فورد كاپولا و چارلي چاپلين) آندري تاركوفسكي و فيلمهايش روايتگر معجزهاي است كه دنيا و آدمهايش نيازمند آن هستند.