روز مبادا
پريا درباني
دايي براي اولينبار خودش ويديوكال كرده و ميگويد: «تلويزيون اينجا خبرهايي از ايران پخش ميكند. همكارانم از من ميپرسند كه راست است ايرانيها با وجود كرونا مسافرت ميروند؟ ميگويم خبر ندارم. يا ميگويم مردم ما شجاعند. حالا واقعا راست است؟ آنجا مردم سفر رفتهاند؟»
من: «بله. آن اوايل به جاي آنكه جادهها خلوت شود، شلوغ شد. يك عده مسافرت رفتند. خب ميدانيد ايران وضعيتش فرق دارد. اينجا ورود كرونا با شروع تعطيلات نوروزي مصادف شد. خيليها از چند ماه قبل براي تعطيلاتشان برنامه ريخته بودند. خيليها تمام سال را به اميد مسافرت در اين ايام سر ميكنند. با خيال دورهمي هفتسين به خود و پدر و مادر و خانوادهشان دلگرمي ميدهند و دوري را با وعده و وعيد پر ميكنند. حالا تصور كنيد كه چيزي نمانده به سر آمدنِ چنين انتظاري، ناگهان يك ويروس تمام دلخوشيها را نقش بر آب كند. كرونا برنامه مسافرت چندين ميليون ايراني را به هم ريخت. خيليها به توصيهها توجه كردند و دلشكسته در خانه ماندند. اما حتي اگر يك درصدشان را هم بيتاب و ناتوان در تحمل در نظر بگيريم، خودش عدد بزرگي ميشود كه جادهها را پر ميكند. آدم بيفكر و خاطي هم كه همهجا هست. شك ندارم كه اگر كرونا همزمان با تعطيلات سال نو و كريسمس وارد اروپا شده بود. آنجا هم همين ميشد.»
دايي: «نميدانم والله. من كه اينجا خيلي جواب پس ميدهم. ديروز در جواب يكيشان گفتم كه عوضش در ايران چيزي ناياب نشد. اينجا آدمها خيلي وحشت كردهاند. مغازهها را خالي كردهاند. حتما ديدي كه دستمال توالت پيدا نميشود. آنكه چيزي نيست. من خودم ديروز در به در دنبال يك بسته اسپاگتي بودم. آخر پيدا نكردم.»
من: «اينجا هم خيلي چيزها گران شد. فروشگاهها هم شلوغ شد. ولي قفسهها خالي نشد. شايد به اين خاطر است كه ما قبلا چنين تجربهاي را داشتيم. وقتي دلار يكدفعه بالا رفت، شايع شد كه خيلي از اجناس ديگر وارد نميشود. خيليها ريختند و قفسهها را خالي كردند. به وخامت اوضاعِ الانِ فروشگاههاي اروپا نبود. ولي به هر حال ما اين تجربه را از سر گذرانديم. هم شايعه را شناختيم. هم قبل و بعدش را ديديم. ما زندگي در شرايط بحران را بارها تجربه كردهايم.»
دايي: «بله. اروپا اينطور نيست. تجربه زيسته مردمش هيچ به پاي تجربيات مردم ايران نميرسد. اينها تحريم نميدانند چيست؟ كي در فاصله يك سال اين همه بلا از سر گذراندهاند؟ حال مامان و بابات خوب است؟ خيلي مواظبشان باش. حالا كه مردم برگشتهاند سر كارشان، احتمالا تا دو هفته ديگر شدت كرونا در ايران زياد ميشود.»
من: «مامان و بابا خوبند. نوبت دندانپزشكي و آزمايش و دكتر داشتند كه همهاش كنسل شد. يعني خودمان نرفتيم. واقعا نميدانم اين دستور بازگشت مشاغل در اين وضعيت چه بود؟»
دايي: «البته ميداني؟ اگر هر كشور را يك خانواده در نظر بگيريم. ما خانواده ثروتمندي نيستيم. حالا علتش هر چه ميخواهد باشد. به هر حال واقعيت اين است كه خانواده متمولي نيستيم. مجبوريم صبح زودتر از خانوادههاي ثروتمند از خانه بيرون بزنيم. چاره ديگري نداريم.»
من: «ولي دايي هر چه زور ما نرسيد، زور كرونا خوب به شما رسيد. بالاخره ويديوكال را ياد گرفتيد.»
دايي: «آره. حالا خبر نداري كه شركت ما قبلا هم دوركاري اختياري داشت. من هيچوقت زير بار نميرفتم. هر روز بلند ميشدم در سرما و گرما، شال و كلاه ميكردم ميرفتم آنجا. يك روزهايي فقط به خاطر من شركت را باز ميكردند. نگهبان چپچپ نگاهم ميكرد. اما حالا ديگر به هر جانكندني بود يادگرفتم. «پنجه با زورمند آسان نيست.»