سفر به سلامت تحكيمي علامهاي اصلاحطلب اميدوار
پنجشنبه عصر خبر درگذشت امير راعيفر، توييتر فارسي را عزادار كرد. فعال سياسي و روزنامهنگار اصلاحطلبي كه در چندسال اخير با بيماري سرطان دست و پنجه نرم ميكرد، با توييتها و نوشتههاي هميشه اميدوارش دوستان مجازي بسياري در توييتر داشت و همين شد كه نامش در تايملاينها بالا آمد و عزاداري مجازي در روزهايي كه همهچيز شكل ديگري دارند براي او انجام شد. آنچه ميخوانيد منتخبي از اين توييتهاست.
«تو رفتي و نماندي، ولي ماندي بر دل»، «رفيق بامرام تا هميشه صداقت، شرافت، روحيه عالي و مقاوم، دوستي بيپايان و بيغرضت در قلبم ميماند»، «خاك بر او خوش باد»، «حالم خرابه مثل روزي كه خبر افشين يدالهي را شنيدم و دلم ميخواست به همه دنيا چنگ بكشم»، «امير راعيفرد عزيزم در سراي ابديش آرام گرفت»، «نه ديدار آخر ميسر شد و نه حتي امكان خداحافظي با پيكر پاكش، بارخدايا، تو شاهد باش كه ما از او جز خوبي نديديم و جز نيكي نشنيديم، بارخدايا، امير عزيزمان غريبانه رفت. تو خود امشب همنشين و مونس او باش و درجوار رحمت و مغفرتت پناهش ده»، «كاش يه جايي بود ميرفتم يه دل سير گريه ميكردم»، «توي اين روزها وسط اين همه اخبار بد خاموش شدن اين لبخند اين تصوير و اين جنگجو واقعا باوركردني نيست. انگار اتفاقهاي تلخ پاي رفتن ندارند. با اينكه فقط در دنياي توييتر شناخته بودمش ولي ناخودآگاه دلم لرزيد و اشكم سرازير شد»، «لعنت به سرطان، مرگ بعضي آدما باورپذير نيست. چون از زندگي پُرن. حتي وقتي درد دارن از زندگي پُرن. چون محكم و اميدوارن. بعد از مهدي شادماني يه توييتي زد كه دل آدم رو ميسوزوند. ناراحت بود و يه جورايي گفت خدايا منم ببر. بهش همه توپيديم. نوشتيم براش بايد بلند شي. گفت چشم. اما قولش نصفه موند»، «خواب خيلي خوبه. آدم وقتي خوابه غم و غصههاش ميپره و يادش ميره. اما وقتي بلند ميشي باز همه چي يادت مياد و غم عالم ميشينه توي دلت»، «عجب سنگينه كه واژه مرحوم رو براي امير استفاده كني! نه حقيقتا نميشه!»، «در گروه تلگرامي روزنامهنگاران كامنت تندي درباره يك موضوع سياسي نوشتم. آقاي امير راعيفرد در پيوي برام توضيحاتي نوشتن و اين شد شروع آشنايي با همكاري كه هرگز نديدمش اما به يك دوست تبديل شد»، «تو آن درختي بودي كه هم سايه داشتي و هم ميوه سفر به سلامت تحكيمي علامهاي اصلاحطلب اميدوار»، «امير راعيفرد رو من اينجا شناختم و حالا از صبح هي ياد توييتهاش ميافتم، ياد اينكه ميومد و توييت ميكرد بياين پيشنهاد بدين امشب از ناظري چي گوش بديم؟» «چشمانم هي پر ميشه و آه ميكشم. لعنت به از دست دادن...». «امير راعيفرد گُل بود، كمتر ميشد وقتي بهش زنگ ميزدم يا خواستههاي ريز و درشتي ازش داشتم، جواب نده يا رد كنه، اين براي من جوجه روزنامهنگار به شدت خوشايند بود، توجه ايشون به جوونترها مثالزدني بود....» و «يكي از دلخوشيهاي غربت اين است كه ميگويي روزي برميگردي و دوباره همان لحظات خوش را با رفقايت داري. اما امان از وقتي كه ديدار ميافتد به جايي كه اينجا نيست. قربان علي جانم گفتنهايت امير جان».