براي اين قاعده نانوشته كه پدران همواره در آرزوي رساندن فرزندانشان به اهدافي هستند كه خود در طول زندگي از آن بازماندهاند، بيشك محمدتقي بهار(ملكالشعرا) يكي از مصداقهاي آن در عالم هنر و ادبيات است.
بهار ۱۸ آذر ۱۲۶۵ هجري خورشيدي در مشهد به دنيا آمد. در خانوادهاي كه پشت در پشت شاعر و با زبان و ادبيات محشور بودند. پدر بهار محمدكاظم صبوري با اينكه خود ملكالشعراي زمان خود در عصر ناصري بود، دوست نداشت پسرش به شعر و شاعري روي آورد. تو گويي ميخواست شاهد كاميابي محمدتقيِ در آن زمان نوجوان در عرصههاي تازه بابي باشد كه خود هرگز تجربه نكرده بود. با ابن وجود، فرزند به رغم خواست پدر، شاعر شد. از همان سالهاي اتصال كودكي به نوجواني. از 14 سالگي.
زيستن در فضاي آكنده از شعر و ادب
در باب فضاي شعري و ادبي زندگي بهار از زماني كه به دنيا آمد تا پايان عمر، نكته مهم ديگري هم وجود دارد و آن، نقش مادرش در زندگي اوست. اينكه بهار از كودكي به شعر علاقهمند شد و شاعري را از سر گرفت، اگرچه بخشي در شاعر بودن و به عبارت بهتر، ملكالشعرا بودن پدر پاي دارد اما نبايد نسبي را كه باطبع او از طرف مادر اهل ادبش برده بود، ناديده گرفت.
مادر بهار زني از مسيحيان مهاجر قفقازي بود كه به ايران آمده و مسلمان شده بود.
زني باسواد و اهل شعر و ادبيات كه قطعا در ايجاد و تكميل اتمسفر فرهنگي و ادبي خانه نقش داشت. گواهش را در خاطرات محمدتقي بهار به روشني ميخوانيم. آنجا كه از شعرخوانيها و داستانخوانيهاي پدر در خانه ميگويد و ظرافتمندانه به نكتهاي اشاره ميكند كه هم فضا و حال و هواي خانه پدري را منتقل ميكند و هم ميزان و مقدار همراهي و همكاري مادر و پدر را در غناي ادبي بخشيدن به خانه يادآور ميشود. در واقع او به جاي اينكه از اهل سواد و فرهنگ و ادبيات بودن مادرش به ما بگويد، اتمسفر خانه را به صورتي هنرمندانه در قالب چند جمله به ما نشان ميدهد.
تو گويي خواسته باشد به اين توصيه معروف در مصورسازي ايده عمل كند كه «نگو، نشان بده.» بهار در مورد وقتي كه پدر به خانه ميآمد و بنا ميكرد به خواندن متون ادبي، گفته است كه وقتي پدرش ترجمههاي الكساندر دوما را كه تازه منتشر شده بود به خانه ميآورد و با صداي بلند براي افراد خانواده ميخواند و وقتي خسته ميشد، استراحت ميكرد و اين مادر بود كه خواندن را ادامه ميداد.
مصيبت درگذشت پدر
و رهايي از بازدارندههاي شاعري
مرگ پدر اگرچه براي محمدتقي تلخ و ناگوار بود اما ناخواسته او را از يك عامل بازدارنده براي شاعر شدن رها ميساخت. پدر شاعر عصر ناصري بود و با مرگ ناصرالدين شاه و تغيير طبيعي اوضاع كه از روي كار آمدن مظفرالدين شاه نشأت ميگرفت بر اين پندار بود كه دوره شعر و شاعري ديگر تمام شده و-لابد حسب بويي كه از تجددگرايي شاه جديد قجري به مشام رسيده بود- ميپنداشت نام و نان از آن پس در كارها و عرصههاي ديگر است. اين بود كه مصمم شد تا محمدتقيِ حالا 15 ساله را از شعر گفتن باز دارد و در عوض به تجارت ترغيبش كند؛ غافل از اينكه بازداشتن نوجواني خوشقريحه از شاعري، آن هم نوجواني كه كودكياش را در جوي آكنده از ذوق هنري و ادبي گذرانده و با جادوي كلمات اخت شده و سهم اعظم علقه و ذوق و عاطفهاش را در زمين شعر و ادبيات به وديعه گذاشته و حالا عزم رسيدن به جايگاه شاعري جدي را كرده به همين سادگي نيست. چنانكه نقشه پدر براي دور كردن فرزند از شاعري هرگز عملي نشد و او نتوانست محمدتقي را آن طور كه خودش ميخواست و تصور ميكرد، حكم عقل است از وادي شعر و ادب به عرصههايي ديگر از جمله تجارت هدايتش كند كه از نظرش خورند و باب طبع زمانه پيشرو بود. نتيجه اين شد كه بهار نوجوان مخالفتهاي پدر را با تمردهاي خود و ادامه دادن شاعري پاسخ داد و 3 سال بعد، يعني به سال 1283 خورشيدي، پدر ناكام از انداختن سوداي شاعري از سر فرزند از دنيا رفت.
شائبه خواندن شعرهاي پدر به نام خود
شاعري بهار در سالهاي اول چندان جدي گرفته نشد و اين به سبب سن او بود. وقتي به زمان وقوع امر شاعري در نهاد محمدتقي بهار فكر ميكنيم و به ياد ميْآوريم كه داريم در مورد دهه 70 در قرن گذشته خورشيدي حرف ميزنيم، ميبينيم 120 سال پيش، زماني كه امكانات آموزشي چنان محدود و منحصر به گروههايي خاص بود و تعداد باسوادهاي جامعه چنان قليل كه ميتوانستي ايران را جامعهاي نزديك به مطلقا بيسواد بخواني، عجيب نيست اگر كسي ادعاي شاعري تازه از نابالغي به درآمده را شوخي تلقي كند.
خصوصا اگر او فرزند محمدكاظم صبوري، ملكالشعراي زمانه بوده باشد و لابد در نظر عامه رعاياي عصر ناصري «از ما بهتران» اولين واكنش محتمل قضاوتي خواهد بود بر اين پايه كه اينها كارهاي پدر است كه دارد به نام پسر زده ميشود. چنانكه همين اتفاق هم افتاد و گفته شد كه پدر شعر مينويسد و محمدتقي ميخواند. موضوع اتهامزني به محمدتقي چنان جدي شد كه اين شاعر نوجوان و نوجو را بر آن داشت تا درصدد اثبات صداقت و حقانيت خود برآيد و هر گونه ترديدي را نسبت به اينكه او واقعا شاعر است و آنچه كه ميخواند متعلق به خود او و قريحه و غريزه شاعري شخص خودش است يا نه، برطرف كند.
كار به جايي رسيد كه مدعيان با او وارد آزموني شوند كه در آن او بتواند در لحظه و به صورت بداهه شعر بگويد. در واقع سرانجام قرار شد بهار جوان در حضور مدعيان با كلمههايي كه آنها پيشنهاد ميدادند، شعر بگويد و در واقع بداههسرايي كند. ذكر نمونههايي از بداههسرايي بهار به درخواست مدعيان در اين مجال بيتناسب نيست. يك بار او با چهار كلمه چراغ، نمك، چنار و تسبيح شعري، بنا به خواست مدعيان لزوما بر وزن لاحول ولا قوه الا بالله، يعني در قالب رباعي سرود:
«با خرقه و تسبيح مرا ديد چو يار/ گفتا ز چراغ زهد نايد انوار - كس شهد نديده است در كان نمك/ كس ميوه نچيده است از شاخ چنار»
نمونه ديگري هم از بداههسرايي بهار در همان آزمونهاي جواني در اسناد و روايتهاي تاريخ معاصر ادبيات وجود دارد. آنجا كه او دو بيت ديگر با كلمات خروس، انگور، درفش و سنگ سرود از اين قرار:
«برخاست خروس صبح برخيز اي دوست/ خون دل انگور فكن در رگ و پوست -- عشق من و تو قصه مشت است و درفش/ جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست»
بهار روزنامهنگار و پيش بيني مداخلات روس
بهار 20 ساله بود كه انقلاب مشروطه صورت گرفت. رويدادي تاريخي كه خيليها آن را اصليترين دليل خودداري او از سفر به فرنگ در آن مقطع براي ادامه تحصيل ميدانند. روايت خودش در اين باره و در خصوص نسبتش در آن سالها با گفتمان مشروطه از اين قرار است:«در سال ۱۳۲۴ به سن 20 سالگي در شمار مشروطهخواهان خراسان جاي گزيدم. من و رفقاي ديگر، عضو مراكز انقلابي بوديم و روزنامه خراسان را به طريق پنهاني طبع و به اسم رييسالطلاب موهوم منتشر ميكرديم.»
روزنامهاي كه نخستين رسانه بهار براي طرح عقايد سياسي و اجتماعياش بود:«اولين آثار ادبي من در ترويج آزادي در آن روزنامه منتشر شد.»
فعاليت بهار به عنوان روزنامهنگار به اين دوره، يعني دوره انقلابيگري او برميگردد. او به عضويت كميته مركزي حزب در مشهد درآمد و از سوي حزب، عهدهدار انتشار نشريه «نوبهار» شد. او با جرايد ديگري هم همكاري داشت و در تمام دوران كار مطبوعاتياش همواره نسبت به آنچه «بازگشت ارتجاع» و «مداخله روسيه تزاري» ميخواند در مطالبش واكنش نشان ميداد.
هشدارهايي كه زمان حقانيت آنها را اثبات كرد؛ آن هنگام كه اولتيماتوم روس مجلس دوم را بست و ايران شاهد آغاز دورهاي از ديكتاتوري جديد شد.
از نمايندگي مجلس تا خانه نشيني
نمايندگي مجلس يكي از فرازهاي مهم زندگي سياسي بهار بود. دورهاي كه با وانهادن روزنامهنگاري براي او همراه شد و خودش از آن به «بنبست حيات سياسي» خود ياد كرده است. متعاقب آن، دوره رضاخاني آغاز شد و بهار نيز مانند بسياراني از كساني كه توامان دغدغه آزاديخواهي و علايق ادبي داشتند، متاثر از ذهن مستبد و مشي ديكتاتور رضاشاه، خانهنشيني را هم تجربه كرد. اين خانهنشيني البته بعد از مدتي مقاومت در برابر روش و منش دوره پهلوي اول بود.
دورهاي كه از نظر بهار «مايه ننگ و عامل جنگ» بود و سرآخر و در پي سركوب منتقدان و مخالفان، سه سال بعد از حكومتش، بهار را هم در ۱۳۰۷ مجبور به انزوا و خانهنشيني كرد. انزوايي كه با چند نوبت تبعيد و حبس و... از سوي حكومت براي او همراه شد و سرانجام در سال 1313 او را تسليم منويات حكومت و در راس آن شخص شاه كرد. چنانكه دست سوي قريحه شاعري خود يازيد و مصلحتانديشانه با ترجيعبندي شاه ديكتاتور را مدح كرد.
آميزه، شاعري، نثرنويسي و روزنامهنگاري
اگر بخواهيم با ذكر نكتهاي در باب شاعري بهار اين نوشتار را به پايان ببريم بايد او را به حق يكي از شاعران قابلاعتناي معاصر بدانيم.
شاعري كه اگرچه بيش از زيباييشناسي و فرم به مضمون محتواي شعر نظر داشت اما بههيچروي از حافظه تاريخ معاصر ادبيات حذف شدني نيست و گواه آن آثاري است كه در قوالب مختلف كلاسيك از خود بر جاي گذاشته است.
شاعري كه تنها در فرم شعر طبعآزمايي نميكرد و در دوره خود و در قياس با همنسلانش، نثرنويس چيرهدست و روزنامهنگار قابلي هم بود. از بهار آثار متعددي بر جاي مانده. در شرح اهميت او بسياراني سخن گفته و تحليل كردهاند. تعدادي از آن اظهارنظرها را پاي همين صفحه آوردهايم.
اگر بخواهيم با ذكر نكتهاي در باب شاعري بهار اين نوشتار را به پايان ببريم بايد او را به حق يكي از شاعران قابلاعتناي معاصر بدانيم. شاعري كه اگرچه بيش از زيباييشناسي و فرم به مضمون محتواي شعر نظر داشت اما بههيچروي از حافظه تاريخ معاصر ادبيات حذف شدني نيست.