يادم ميماند؟
سروش صحت
سوار تاكسي كه شدم راننده كمي نگاهم كرد و گفت: «ميبينم كه دوباره سوار تاكسي شدي، ترسات ريخته؟ گفتم: «نه والا» راننده گفت: «پس چرا سوار شدي؟» گفتم: «بالاخره چاره نيست، وقتي همه جا باز شده، بايد مثل بقيه زندگي كنيم» راننده گفت: «يعني همه چي مثل قبل شده؟» گفتم: «نه، بيشتر از قبل احتياط ميكنيم.» راننده گفت: «از اين دوره چي ياد گرفتي؟» گفتم: «فهميدم خيلي از كارهايي كه فكر ميكنم خيلي مهمه، اصلا مهم نيست، ولي خيلي از كارهايي كه فكر ميكردم اصلا مهم نيستند، خيلي مهماند.» راننده گفت: «همين را فهميدي؟» گفتم: «بله» گفت: «كاش فهميده باشي» به راننده گفتم: «عين اين حرفها را يه بار ديگه به هم نگفته بوديم؟» راننده گفت: «تو چي فكر ميكني؟» گفتم: «درست يادم نيست» راننده نگاهم كرد و خنديد. واقعا درست يادم نبود. آيا عين اين حرفها را قبلا هم زده بوديم؟