شوستر در ايران
مرتضي ميرحسيني
بهار سال 1290 وارد كشورمان شد و بيستم ارديبهشتماه قدم به تهران گذاشت. امريكايي و نامش ويليام شوستر بود، اما ما ايرانيها او را با نام ميانياش مورگان به ياد سپرديم. زماني كه به ايران آمد سيوسه يا حداكثر سيوچهار سال بيشتر نداشت، اما براي كاري كه از او ميخواستند پخته و آزموده بود. به تجربه كار و زندگي در فليپين و كوبا تكيه داشت و ذهنش در كارهاي مالي و تشكيلاتي خوب كار ميكرد. به دعوت مجلس شوراي ملي و به هدف سازماندهي امور مالي ايران به كشور ما آمد و چنان كه از مردي مثل او انتظار ميرفت، تقريبا بيدرنگ كارش را شروع كرد. موافقاني داشت كه حمايش ميكردند و مخالفاني كه سد راهش ميشدند و نيز منتقداني كه بيشترشان بعد از مشاهده سختكوشي و درستكاري او، يا به جمع حاميان پيوستند يا سكوت كردند. هشت ماه در ايران كار كرد و با كمك نيروهاي ملي و دلسوزان كشور، موفق به اجراي اصلاحاتي شد كه حتي در ممكنبودنشان ترديد وجود داشت. مهمترين كارش اين بود كه مالياتها را منظم و شفاف كرد. ميگفت نه فقط وزارت ماليه كه وزراتخانههاي ديگر هر كدام به بهانهاي ماليات و عوارض از مردم ميگرفتند و «ادارات مختلف بدون نظارت يا دخالتي از بالا وجوهي را كه ميگرفتند خودشان خرج ميكردند.» همچنين تلاش كرد ميان دارايي و درآمد افراد و مالياتي كه آنان به دولت ميپرداختند توازني معقول ايجاد كند. حتي حريم امن روسها را- كه از همان آغاز از او خوششان نميآمد- زير پا گذاشت و تلاش كرد درآمدهاي گمرك شمال را معلوم و ثبت كند و سهم ايران را كامل بگيرد. تهديدهاي روسها را ناديده گرفت و از كارمندان گمرك كه بيشترشان بلژيكي و گوش به فرمان امپراتوري تزاري بودند حسابكشي كرد. اعتراضهاي خارجي به اصلاحات او به روسها محدود نماند و صداي چند سفارتخانه ديگر، از فرانسويها و آلمانيها گرفته تا ايتالياييها و اتريشيها هم بلند شد. «نگراني» آنها نه گمرك ايران و عايدات آن كه چيز ديگري بود. به قول خود شوستر آنها «وقيحانه ميكوشيدند دولت ايران را وادارند كه از حق تصميمگيري به صلاح خود در مورد اين موضوع كاملا داخلي بگذرد.» زيرا به رويههاي غلط گذشته عادت كرده بودند و بدعتهاي شجاعانه جديد را مقدمهاي براي كارهاي بزرگتر ميديدند. به هرحال خشم روسها باقي ماند و روز به روز هم بيشتر شد و البته اصلاحات شوستر هم بيتوجه به آن ادامه يافت. تا اينكه در ماجراي ضبط اموال يكي از شاهزادگان قاجار- كه روسها به دروغ ميگفتند تبعه كشورشان است- اختلافات بالا گرفت و كار به تهديد نظامي روسها كشيد. حرفشان اين بود كه يا شوستر را اخراج كنيد يا ما خودمان بعد از اشغال تهران اين كار را ميكنيم. ادامه ماجرا از فصلهاي مشهور تاريخ معاصر ايران است. مجلس به پشتوانه مردم جلوي زورگويي روسيه ايستاد و حتي بعد از عبور سربازان روس از مرزهاي شمالي و اشغال گيلان و آذربايجان هم تن به تسليم نداد. گروهي از نيروهاي ملي و هواداران انقلاب داوطلب جنگ با روسها ميشدند كه دولت در اقدامي شبيه به كودتا به ماجرا خاتمه داد و خواستههاي روسيه را پذيرفت. كار شوستر در كشور ما به پايان رسيد و او رفت. اما چندي بعد كتاب مشهور خود، «اختناق ايران» را نوشت و تصويري گويا از آن سالها برايمان به يادگار گذاشت.