راوي هزارههاي گمشده
مرتضي ميرحسيني
اگر بخواهم به حافظه شخصيام رجوع كنم نخستين بار نامش را روي جلد كتاب از زبان داريوش، نوشته هايد ماري كخ ديدم. دكتر رجبي مترجم آن كتاب بود. گويا هر دو نفرشان، هم دكتر پرويز رجبي و هم خانم كخ زماني دانشجوي پروفسور والتر هينتس، ايرانشناس مشهور آلماني بودند. هم استاد و هم دانشجوياني كه روش و مباني پژوهش درباره گذشته را از او ميآموختند، ياد گرفته بودند تاريخ ايران را از گذشته باستاني تا همين عصر حاضر يك كليت ببينند و بعد از دستيابي به احاطه نسبي بر اين كليت درباره مقاطع مختلف يا تغيير و تحولي خاص مطالعه و پژوهش كنند. اينها به كنار، خود دكتر پرويز رجبي بهار 1318 در چنين روزي در ده امامقلي از توابع قوچان متولد شد اما بيشتر كودكياش در آذربايجان گذشت. سالهاي نخست جواني مدتي براي دولت كار كرد و بعد در 24 سالگي براي ادامه تحصيل به آلمان رفت. آنجا ايرانشناسي و اسلامشناسي و تركشناسي خواند و در بازگشت به كشور در دانشگاه اصفهان مشغول به كار شد. اما خيلي زود بيآنكه كاري كرده باشد، توجه ساواك را جلب كرد و به مشكل برخورد. به شوخي- يا شايد هم جدي- گفتهاند، ايراد كارش آن بود كه در چارچوب سليقه حكومت وقت فكر نميكرد. از دانشگاه اخراج شد و زندگياش به مسير ديگري افتاد. بعد از وقفهاي دو، سه ساله مركز تحقيقات ايرانشناسي را تاسيس كرد كه تا روزهاي انقلاب فعال بود. دكتر رجبي زندگي علمي پرباري داشت. بيشتر كتابهاي پژوهشياش، آثار معتبري محسوب ميشوند و مهمترينشان كتاب 5 جلدي هزارههاي گمشده، روايتي از تاريخ ايران باستان است. بعدها دنبالهاي هم بر آن نوشت و تاريخ ما را در دوره اسلامي تا پايان كار مغولان پي گرفت. از ميان ترجمههايش هم به جز آن كتاب از زبان داريوش، كتاب «داريوش و ايرانيان» پروفسور هينتس اثر مهمي به شمار ميرود. گويا چند داستان هم نوشت و حتي مجموعهاي از شعرهايش را هم منتشر كرد. دكتر رجبي پيش از انقلاب از تدريس منع و محروم شد و پس از انقلاب هم مخالفتهايي براي بازگشت او به جامعه علمي وجود داشت. پژوهش را هرگز رها نكرد ولي چند سالي سرويس بچههاي مهدكودك بود. ميگويند ديوان عدالت اداري، راي به حق بازگشت او به دانشگاه داده بود اما آنهايي كه مانع كارش بودند به بهانههاي مختلف از پذيرش و اجراي حكم طفره ميرفتند. متأسفانه دكتر رجبي به دانشگاه برنگشت. اين ظلم فقط به او محدود نميشد و به همه دانشجوياني كه ميتوانستند از او چيزي بياموزند، برميگشت. البته در دهه 70- تا قبل از سكته شديد مغزي- با مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي همكاري ميكرد و هنوز هم 3 كتابش درباره هخامنشيان، اشكانيان و ساسانيان در دانشگاه پيامنور منبع درسي است. دكتر رجبي بهمن ماه 1390 از دنيا رفت. يادم هست كه خيليها صراحت دكتر رجبي را دوست نداشتند و گاهي از آنچه ميگفت يا مينوشت، ناراحت و حتي خشمگين ميشدند. مثلا ميگفت منابع رسمي تاريخ، چه كتابي مثل جامعالتواريخ رشيدي باشد چه منشور كوروش كبير معمولا از بالا ديكته شدهاند و محصول نگاه مردان دربار و دولتند. از اين رو همه حقايق را بازتاب نميدهند و آميخته به ناخالصياند. يا ميگفت:«واقعيت اين است كه بيشتر وقت ما با باليدن و ستيزه به هدر ميرود. در نتيجه دستهايمان خالي ميمانند و آماده ميشوند براي گره خوردن و فرود آمدن به پوزه خودي و بيگانه! ما به فارابي ميباليم اما با مدينه او بيگانهايم و غافل از ويراستاري اين مدينه... ما از آرامگاه ابنسينا بيشتر ديدن ميكنيم تا از كتابهاي او... ما فردوسي را رهاييبخش زبان و سرگذشت ايران ميدانيم اما با شاهنامه بيگانهتر از هري پاتر هستيم».