غم بينوايان رخم زرد كرد
بهروز غريبپور
در كتاب درسي دبستاني ما حكايتي از باب اول بوستان حضرت سعدي، در عدل و تدبير بود كه ما بايد آن را حفظ كرده و آهنگين ميخوانديم، آن زمان براي نمره گرفتن ميخوانديم و اين روزها براي درك عظمت انديشه سعي و تذكر همدردي با ديگران، از هر كيش و آيين و مذهب...: چنان خشكسالي شد اندر دمشق/ كه ياران فراموش كردند عشق / چنان آسمان بر زمين شد بخيل / كه لب تر نكردند زرع و نخيل/ بخشكيد سرچشمههاي قديم / نماند آب، جز آب چشم يتيم...
و الي آخر، در اين شرايط سختي كه سعدي توصيف ميكند، مرد توانگري هست كه از مال دنيا چيزي كم ندارد و غم نان و آب ندارد اما بسيار غمگين و پريشان است و وقتي كه سعدي از او ميپرسد كه تو چرا بايد چنين غمگين باشي؟ بر آشفته شده و ميگويد: نبيني كه سختي به غايت رسيد/ مشقت به حد نهايت رسيد / و نتيجه ميگيرد: / من از بينوايي نيم روي زرد
غم بينوايان رخم زرد كرد... اين روزها كه ميليونها نفر كارگر و كاسب خردهپا و آناني كه پس اندازي به جز بينوايي ندارند و درد روي درد انبار ميكنند حال و روز من را تيره كرده؛ بنابراين اگر حال و روز خودم را بگويم، مطلقا معياري براي قضاوت كردن حال و روز عمومي نيست: براي امثال من دوري عامدانه از جمعيت، از مهماني رفتن و به قولي خوشگذراني يا وقتگذراني يك امر عادياست. ما غرق خواندن و نوشتنيم و دير يا زود با محصولات هنريمان به ميدان خواهيم آمد: هيچ اثري نيست كه اگر با يك سال تاخير روانه عرصه عمومي بشود سبب فروريختن بنياد بشر بشود، اما فروريختن زندگيهاي وابسته به كار روزانه امري رنجآور است و دولتها بايد در درجه اول به داد اين افراد برسند. در عرصه تئاتر و سينما و هنرهاي تجسمي چندين سال است كه ورق برگشته و دولتها مگر با تكانهاي سخت از خواب بيدار نشده و تمام عزمشان اين بوده و هست كه بودجه حداقلي حمايت هنري را ذرهذره به صفر برسانند و به همين دليل تقريبا هيچ بازيگر و كارگردان و نويسنده تئاتري و در بسياري از موارد سينمايي حرفهشان چيز ديگرياست و از محل هنر ارتزاق نميكنند: بنابراين زندگي ما از يك سو، چنان چون آن ثروتمند غمخوار مردم حكايت بوستان است و از سوي ديگر همچون آن كارگران و كاسبان خردهپاييم كه اگر چراغ تالاريمان خاموش بماند – كه خاموش مانده است- غم حرفهمان بيش از غم نانمان آزارمان ميدهد: تنها تفاوت ما با آنها در اين است كه دولت شغل ما را در فهرست «متضررين» قابل ندانسته است و ثابت شد كه هنر براي كمپين انتخابات و براي جوري جنس شعارهاي تبليغاتي است و در غير مواقع جمع كردن راي و جلبتوجه دوستداران هنرمندان محلي از اعراب ندارد بنابراين وقتي كه دولتها خود را به خواب زده و حتي در اوج كرونا بخشنامههايي از نوع «بازگشايي سالنهاي نمايش با رعايت فاصلهگذاري اجتماعي» صادر ميكنند و متوجه ميشوي كه در دم دستگاه عريض و طويل دولت حتي يك نفر نيست كه ماهيت هنر اجتماعي تئاتر را بفهمد، چه جاي گله و شكايت و اعتراض است؟ ما اين زورمان نميرسد كه اين پنبههاي بزرگ را از گوش مسوولان بيرون بياوريم. والسلام.