از سنتهلن تا فوتبال ايران
علي ولياللهي
يكي از كتابهاي جالبي كه در مورد ناپلئون بناپارت به رشته تحرير درآمده، كتاب خاطراتي از يك امپراتور است. اين كتاب را رالف كورن گولد نوشته و ذبيحالله منصوري، مرد مرموز ترجمه ايران، آن را به فارسي برگردانده است. دليل اينكه اين روزها ياد اين كتاب افتادم، مصاحبهها و گفتوگوهاي سريالي اهالي فوتبال در رسانههاست. كساني كه از فرط حضور در رسانهها و نداشتن حرف جديد روي آوردهاند به داستانسرايي و مدام به پر و پاچه هم ميپرند. روندي كه دقيقا از ابتداي تعطيلي فوتبال شروع شد و هنوز هم ادامه دارد. وقتي ناپلئون به جزيره سنتهلن تبعيد شد به همراه خود چند نديمه و چند نوكر برد تا در آن منطقه كه خود ناپلئون نامش را «سنگلاخ» گذاشته بود، ياور امپراتوري باشند كه روزي بر كل اروپا حكمراني ميكرد. اين افراد عموما از وفادارترين آدمها به بناپارت به حساب ميآمدند كه حاضر نشدند بعد از استعفاي او در دستگاه لويي هجدهم سوگند وفاداري بخورند. اما با وجود اين فصل مشترك كه همان وفاداري به ناپلئون بود، اين افراد چه ژنرالهاي باتجربه و چه نوكران كمسواد به دليل بيكاري در آن جزيره مشكلات زيادي را براي هم ايجاد ميكردند. بعدها كار به جايي رسيد كه ژنرالهايي كه زماني يك لشكر را فرماندهي ميكردند بر سر اينكه چه كسي بعد از بناپارت وارد اتاق غذاخوري شود درگير ميشدند و به هم پرخاش ميكردند. اين مشكل البته فقط متوجه اطرافيان امپراتور نبود. دول اروپايي كه ميخواستند از حضور ناپلئون در آن جزيره مطمئن شوند، چون هيچ وقت به انگلستان اعتماد كامل نداشتند، هر يك كميسري به آن جزيره فرستادند تا شخصا ناپلئون را به چشم ببيند. جالب اينجاست كه سر هودسون لاو حكمران انگليسي جزيره كه اتفاقا ناپلئون را خيلي اذيت ميكرد بعد از ورود كميسرها در نامهاي به دولت متبوعش نوشته بود به نظرم بيكاري اين كميسرها در جزيره مزاحمتهايي ايجاد خواهد كرد كه البته پيشبيني درستي هم از آب درآمد. حالا حكايت اهالي فوتبال هم شبيه به همان ساكنان جزيره سنتهلن شده است. سه ماه بيكاري و بيفوتبالي باعث شده تنها چيزي كه در رسانهها از اين افراد ميبينيم جز پرخاش و حمله به يكديگر و داستانسرايي نباشد. داستانهايي با كليدواژههاي فساد و دستهاي پشت پرده و تباني كه هيچ وقت رنگ جزييات به خودش نميبيند. تلويزيون مخصوصا در اين زمينه نقش مهمي را ايفا ميكند. به طور مثال ميبينيم يك بازيكن جمعه شب در يك برنامه تلويزيوني يك ساعت روي آنتن زنده حرف ميزند و فردا شب در يك شبكه تلويزيوني ديگر دوباره يك ساعت حرف ميزند و چند شب بعد در يك برنامه ديگر حاضر ميشود و باز هم حرف ميزند! مگر يك بازيكن سابق يا فعلي فوتبال چقدر حرف براي گفتن دارد؟ بررسي تمام اتفاقات روز فوتبال و مرور تمام خاطرات يك بازيكن هم به اين حجم از زمان نياز ندارد. تازه به اين برنامههاي تلويزيوني مصاحبه با مطبوعات و حضور مداوم در لايوهاي اينستاگرامي را هم اضافه كنيد. نتيجه اين همه حضور چيزي جز ايجاد حاشيه بوده است؟ البته در اين بين هستند بازيكنان و پيشكسوتاني كه خودشان به خوبي از اين قضيه مطلع هستند و وقتي حرفي براي گفتن ندارند يا بهتر بگوييم حرف جديدي براي گفتن ندارند، سكوت ميكنند. حال همه ما منتظر هستيم تا با جديتر شدن تمرينات و شروع دوباره مسابقات اتفاقات جديدي رخ بدهد و اين اتفاقات حرفهاي تازهتري با خودش به همراه داشته باشد. شايد با اين اتفاق از حجم اظهارنظرهاي بيدليل و مصاحبههاي به اصطلاح جنجالي و افشاگرانه كه هيچ نسبتي با افشاي حقيقت ندارند، كمي كم بشود.