جنسيت به مثابه تهديد
ساناز تبري
«كودكي به نام رومينا اشرفي، متولد سال ۱۳۸۵، شهرستان تالش، بخش حويق، روستاي سفيدسنگان به دليل فرار از خانه با مردي بيست سال مسنتر از خود توسط پدرش در خرداد ماه ۱۳۹۹ در خواب توسط يك داس به قتل رسيد.» دليل قتل، رابطه روميناي 14 ساله با مردي20 سال مسنتر از خود به نام بهمن و فرار با او بوده است. بيرون ماندن رومينا از خانه به مدت پنج روز و انتشار عكسهاي دو نفره او با بهمن در فضاي مجازي پدر را مصمم به كشتن او براي دفاع از ناموس خود كرده است. داستان رومينا اشرفي بهرغم تاثربرانگيز بودن از الگويي تكراري پيروي ميكند كه طي قرنها در جامعه ايراني تكرار شده است؛ متهمانگاري دختران در برقراري روابط عاطفي و جنسي كه سنت و عرف آنها را مردود ميداند. هر شكلي از رابطه كه خارج از چارچوبهاي تعريفشده موجود محقق شود، مستوجب مجازات است. نگاهي به ادبيات نوشتاري و شفاهي موجود نيز داستانهاي بسياري با مضامين مشابه پيشروي ما قرار ميدهد.با پذيرش اينكه برقراري رابطهاي عاشقانه با اين مختصات از سوي دختري 13 ساله پديدهاي قابلتامل است، اما آنچه واقعه رومينا را از ديدگاهي اجتماعي قابلتوجه ميسازد، نه بحث بر سر كودكي يا بلوغ او، بلكه پيرامون جنسيت او و زيست جهاني است كه اين جنسيت در آن معنا مييابد. تمام قتلهاي مشابه ديگر نيز نه در ارتباط با سن مقتول بلكه براساس معاني كنشهاي آنها رخ دادهاند. عدول از بايستهها تمام اين زنان را به لبه تيغ كشانده است؛ زناني با سنين متفاوت كه به جرم نافرماني از هنجارهاي جنسيتي مجازات شدهاند. يورگن هابرماس از انديشمندان مكتب فرانكفورت، زيستجهان (۱) را الگوهايي تفسيري ميداند كه از طريق عناصر فرهنگي انتقال يافته و بهواسطه منابع زباني سازمان گرفته است. زيستجهان داراي افقي معنايي است كه در فرآيند كنشهاي ارتباطي شكل ميگيرد و به صورت پسزمينه در هر كنش وارد عمل ميشود؛ بنابراين افراد قادر نيستند پاي خود را از زيستجهان بيرون بگذارند. (۲) آنچه يك رابطه عاشقانه نامتعارف را براي رومينا اشرفي به تهديد حيات بدل كرد نه كودكي او، بلكه جنسيت او در زيست جهاني است كه در آن بهسر ميبرده است. «زيستجهان حوزهاي است كه وفاق و اجماع در كنشهاي ارتباطي مبتني بر هنجارهاي برگرفته شده از آن به دست ميآيد.» (۳) تخطي زنان از اين وفاق و اجماع جمعي مجازاتهاي فيزيكي و رواني سنگيني را براي آنها به همراه دارد.قتل ناموسي نيز ابزاري براي كنترل غيررسمي خروج زنان از اين هنجارهاي متعارف است. قتل در اين معنا بيش از آنكه مانند ديگر اشكال قتل داراي انگيزههاي خصمانه براي سلب حيات از ديگري باشد، شيوهاي براي نظارت اجتماعي با هدف پاك كردن لكه ننگ از دامن جامعه است. در اين معنا نافرماني زن نسبت به هنجارهاي موجود، در زيستجهان جاري ناپذيرفتني و نيازمند مجازات است؛ مجازاتي كه مردان موظف به اجراي آن هستند و متوليان اجراي هنجارهاي زنانه شمرده ميشوند. در اين معنا مرد در مقام يك قيم، سرپرست و نيز قانونگذار خانوادگي داراي جايگاهي عرفي است كه حكم مجازات زنان خانواده را صادر و آن را اجرا كند.زيستجهاني كه رومينا اشرفي و ديگر دختران با سرنوشتي مشابه او به تيغ سپرده ميشوند، بر اين منوال عمل ميكند. در اين زيستجهان زنان موظفند هنجارهاي تعيين شده را دروني سازند، در غير اين صورت ابزار كنترل بدون توقف تا نابودي و قتل هم به پيش ميرود. در اين ساختار هرگونه تزلزل در انطباق با زنانگي تعيين نشده، نتيجهاي جز انتقام از زنانگي را در پي نخواهد داشت. قتلهاي ناموسي بر پايه دركي از جهان معنايي و اجتماعي محقق ميشود؛ بر اين اساس مساله فراتر از قتل و پيرامون كشته شدن فردي از يك جنسيت خاص است؛ قتل ناموسي جنسيتي خاص را هدف قرار ميدهد و يك زن قرباني آن است. شيوههاي قتل قادر هستند معرف ساختارهاي فرهنگي غالب در جوامع محل وقوع آنها باشند. قتلهاي ناموسي در ساختارهايي فرهنگي واجد معنا هستند كه بخش اعظم هويت زنانه در نسبت با مردان معنا ميشود. ساختارهايي كه از رهگذر بازتوليد مدام مفهوم زن مصرف شونده، اكثريت زنان را در اضطرار انتخاب شدن توسط مردان قرار ميدهد و به درون روالهاي مكرر چندين هزار ساله ميكشانند؛ روالهايي كه در جاي جاي آثار فرهنگي ما يافت ميشود و فرهنگ جاري همچنان آنها را حمايت ميكند. زن؛ زيبايي حياتبخشي است كه مصرف ميشود. بسياري از تهديدها عليه زنان نيز ناظر بر همين جنبه از هويت زنانه است؛ كالايي كه مصرف و سپس بيارزش شده و افشاي اين بيارزشي هراسانگيز است. مفهوم زنانگي در چنين بستر فرهنگي در تزلزلي دايمي نسبت به مردان قرار دارد. موقعيت مطلوب همواره در نسبت با مردان محقق ميشود؛ موقعيت مطلوب در ذهنيت زنانه همواره در خطر است و دايمي دانستن آن ممكن نيست. در ابعاد اجتماعي تهديدهايي چون برچسبهاي اجتماعي، پسزدهشدن از بازار اشتغال، تهديد موانع مشاركت اجتماعي زنان و در ابعاد فردي تهديدهايي مانند اتهام به خيانت، مورد خيانت واقع شدن، تهديد معشوق به افشاي رابطه، تهديد به انتشار تصاوير شخصي و... از بيشمار مواردي هستند كه در مسائل جاري روزمره بارها تكرار ميشوند و راهكار مشخص و مستندي براي مقابله با آنها وجود ندارد. تمامي اين تهديدها در سايه زيستجهاني ميسر است كه الگوهاي رفتاري زنان را مشخص و آنان را به پيروي از آنها وادار ميكند. زنانگي در پيوند با تهديدهاي حقيقي يا هراس از مورد تهديد واقعشدن معنا گرفته است.زنان در صورت تعدي از هنجارهاي عرفي موجود از سوي جامعه تهديد به نابودي ميشوند. مكانيسم اين تهديد در سراسر نظام اجتماعي ايران بهگونهاي فرامكاني و فراجغرافيايي متناسب با هر زمينه فرهنگي عمل ميكند. اگرچه موارد خشونت عليه زنان در جوامع بسته و محلي بالاتر است، اما در كليت جامعه به شيوههايي متفاوت وجود دارد، بهگونهاي كه زناني با پايگاه بالاي اجتماعي نيز سايه اين تهديدها را هر چند به اشكالي ديگر تجربه ميكنند.بر اين اساس زيستجهان ايراني را ميتوان محل وقوع كنشهاي ارتباطي مبتني بر بازتوليد ارزشهاي سنتي زنانه قلمداد كرد، ارزشهايي كه فارغ از قوانين و بايستههاي نهادي افراد را هدايت ميكند. اگرچه در اين ساختار تيغ تيز تهديد زنان را نشانه گرفته است، اما درنهايت در آن همه قرباني هستند. جهان اجتماعي نابرابر رومينا اشرفي را به قتل ميرساند و پدر قاتل او را به قربانگاه دروني خويش ميكشاند. در ساختار ناكارآمد تمام افراد قرباني روالهاي جاري معيوب هستند كه از آن گريزي ندارند. در ساختار مردسالار جاري خشونتهاي رواني و اقتصادي عليه مردان نيز قابلتوجه است. در اين نظام، مردان نه به عنوان برندگان صحنههاي اجتماعي بلكه تنها به عنوان بازيگران آن عمل ميكنند؛ بازيگراني گاه لبريز از عصبيت و خشم.در اين صحنه تيغي كه بلند ميشود و قطرات خوني كه به زمين ميريزند، هر دو محصول زيستجهان فرهنگي نابرابري هستند كه جنسيت را به يك تهديد بدل ميكند. جامعهشناس