تاثير شرق شناسي بر جهان موزهها
سارا كريمان
شرقشناسي يا اورينتاليسم اصطلاحي است كه از اواخر قرن 18 به حوزه مطالعات كشورهاي شرقي اطلاق ميشد. در اين رويكرد سوژههاي جهان شرق توسط محققين و موسسات غربي مورد مطالعه و بررسي قرار ميگرفت. كشورهاي حوزه شرق عمدتا به طور مستقيم يا غيرمستقيم مستعمره بودند، شرقشناسي در طول ساليان، رويكرد غالب در مطالعه تاريخي، فرهنگي و هنري به شمار ميرفت و بيشمار تاليف در تدوين و شناخت تاريخ و فرهنگ شرق صورت گرفته است. در واقع آنچه به عنوان تاريخ مدون در دسترس قرار گرفته است، حاصل پژوهشهاي همين رويكرد شرقشناسانه است.
تاسيس موزههاي عمومي مانند لوور و موزه بريتانيا را نيز ميتوان مولود همين جريان شرقشناسي دانست. كاشفان سرزمينهاي باستاني كه گنجينههاي تمدنهاي كهن را از دل خاك بيرون ميآوردند و در سالنهاي نمايش خود معنايي دوباره ميبخشند، تاريخ آن را مينويسند و جهانيان را به تماشاي آن فراميخوانند.
ميتوان چنين ادعا داشت كه پديداري موزهها خود نيز حاصل تفكر شرقشناسانه است كه بعدتر به سرزمينهاي شرق فرهنگي نيز نفوذ پيدا كرد چراكه همواره مولف و تبيينگر موازين و شيوهنامههاي مراجع غربي بودهاند. يكسانسازي، توليد استاندارد و تعيين حدود و حتي اعطاي نشان برتري موكد اين جريان است.
در ابتداي سده بيستم در بسياري از كشورهاي جهان شاهد راهاندازي موزههاي ملي هستيم كه با گنجينهاي از آثار باستاني خود در صدد نمايش تاريخ و گذشته سرزمينشان هستند كه اين خود در ادامه مباحث شرقشناسي و حاصل تحقيقات مستشرقين است. در واقع اكثر موزههاي ملي در جهان شرق، نمايشگاههايي بودند كه توسط شرقشناسان طراحي شده و آثار و اطلاعات حاصل از تحقيقات آنها به نمايش درآمده است.
طي دهه 80 ميلادي با پديداري گفتمان پسااستعماري توسط ادوارد سعيد مباني رويكرد مطالعه شرقشناسي به چالش كشيده شد، چراكه شرقشناسي سلطه نظام استعماري و تفكر غربي بر شناخت و انعكاس ميراث جهان شرق است به گونهاي كه آن را اشغال اذهان هويت و فرهنگ نام ميبرند. نقدي كه بر نگاه شرقشناسانه وارد است، وجود نوعي نگاه از بالا به پايين يا آسيبشناسانه از منظر دانايي محقق بر سوژه تحقيق است. از اين رو شرقشناسي را ميتوان همواره تقليلگر يا بدون شناخت كافي از بستر پديداري دانست. شرقشناسان عمدتا در حالتي مدهوشوار با نگاه توريستي يا به اصطلاح هزار و يك شبي، برداشتي گذرا از فرهنگهاي بومي شرق داشته و با توليد محتوي و تاليفات گوناگون مراجعي را براي شناخت و تفحص در آنها تهيه كرده كه الزاما تطبيقي با ماهيت حقيقي آنها نداشته است. در واقع شرقشناسي را ميتوان امتدادي بر كنش سياسي كشورهاي غرب بر كشور تحت استعمار خود دانست كه بر خوانش فرهنگي آن نيز سايه انداخته است. اگرچه نقدهايي بر ماهيت نظريات ادوارد سعيد عنوان شده و مصاديقي به عنوان شيفتگي و اهداف فرهنگي و غيراستعماري در پژوهشهاي برخي كشورهاي غربي به عنوان نقيض مطرح شدهاند اما او اين جواب را در كليت ديدگاه خود مطرح ميكند كه: وقتي يك دانش تماما بر پايههاي قدرتي نابرابر ميان دو فرهنگ قرار ميگيرد چه معنايي خواهد يافت؟
در اين راستا غالب توليدات هنري(به خصوص در ادبيات و سينما) تحت تاثير گفتمان پسااستعماري رنگ و بوي بومي به خود گرفته و تلاش براي نمايش لايههاي عميقتري از خردهفرهنگها دارد به گونهاي كه اين شناخت جز براي يك همزيست ميسر نبوده است. همانطور كه در هنرهاي تجسمي، نمايههاي بومي به شكل زينتي يا معنادار به اثر نفوذ پيدا ميكنند.
چنانچه موزه را آيينهاي از وضعيت فرهنگها، گذشته و تاريخ بدانيم توجه به انديشههاي وجودي و هدايتگر آن در سطح كلان امري الزامي است. امروزه شناخت انگيزهها و تاثير گفتمانهاي شرقشناسي و در تقابل با آن ديدگاه پسااستعماري، محلي براي مناقشه ميان تحليلگران فرهنگي است. آنچه اهميتي بيش از نگاه نقادانه دارد، رويكردهاي معاصر و كنوني موزهها در تبيين راهبردها و تاثير نگاه شرقشناسي بر شكلگيري اين مواضع است كه هم در حوزه نظري و هم عملي نقشي اساسي در شناخت فرهنگي كشورهاي شرقي خواهد داشت.
موزهدار و پژوهشگر هنر