• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4688 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۹ تير

روز هفتاد و ششم

شرمين نادري

در كوچه‌پس‌كوچه‌هاي دركه مي‌بينيمش، وقتي داريم خم شدن درخت‌هاي گردو و انجير را نگاه مي‌كنيم كه از پشت درهاي قديمي سرك مي‌كشند و دست‌هاي‌شان انگار پر از ميوه‌هاي كال و قشنگ است. تي‌شرت راه‌راه سبز پوشيده و عينك سياه سياه دارد و كلامش وقت حرف زدن طعم خوش راه‌هاي آذربايجان را دارد. مي‌گويد از چي عكس مي‌گيري خانم همه اين خانه‌ها از دست رفت، اين را مي‌گويد و عصاي كوهنوردي‌اش را توي هوا تكان مي‌دهد و به آسمان و زمين اشاره مي‌كند، به درخت‌ها به سبزه‌ها و به ديوارهاي گلي و آجري و به درهاي زنگ‌زده و مخروب. مي‌گويم حيف باشد، بعد مي‌گويم چطور دل‌شان مي‌آيد خانه‌شان را خراب كنند و به ‌جايش كاشانه زشت بسازند، حياط پدري وسط دركه كه خود بهشت است. مرد مي‌گويد بهشت بود، بعد مي‌آيد جلو و توي چشم دوستم نگاه مي‌كند و مي‌گويد اغلب آدم‌هاي اينجا حياط پدري ندارند، اين باغ را از خاني خان‌زاده‌اي به ارث برده‌اند. مي‌گويم همين دوست من مستاجر يك خانمي است كه صد سال است توي دركه باغ دارند. مرد شانه بالا مي‌اندازد و مي‌رود، بعد دوباره عصا را تكان مي‌دهد و باغي را نشان مي‌دهد و مي‌گويد مردم چيزي از ارث و گنج پدري نمي‌دانند، سالي چند بار دانشجوي بدبخت مي‌آيد و آشغال‌شان را جمع مي‌كند و مي‌رود. اين را كه مي‌گويد مي‌افتد به سرفه و با عصبانيت پا مي‌كوبد و مي‌رود. دوست مي‌گويد حق دارد، من اما چيزي نمي‌گويم، يكي از باريك‌ترين و پرپله‌ترين كوچه‌ها را مي‌روم و مي‌روم و مي‌رسم به حياط مصفي يك امامزاده قديمي و قشنگ، برمي‌گردم كه به دوستم بگويم واي ديدي، اما دوستم نيامده، پس آهسته‌آهسته جلو مي‌روم، كنار قبرها مي‌ايستم، بعد جلوي بقعه سر خم مي‌كنم با تمام وجودم از آقايي كه آنجا خوابيده مي‌خواهم دركه با همه زيبايي‌اش بماند و مردم قدر بدانند حياط خانه پدري‌شان را يا هر حياط و اتاقي كه دارند و مي‌خواهند در باغچه و طاقچه‌اش يك ساختمان دراز بدقواره بكارند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون