دوبله فيلمهاي كيلويي!
آلبرت كوچويي
سال چهل و شش يا چهل و هفت بود كه دوبلورهاي استوديوي شهاب در اعتراض به دستمزد و ديگر مسائل صنفي، استوديو را ترك كردند. استوديوي شهاب هم، به غولهاي دوبله آن هنگام، دهن كجي كرده گفت، نيازي به شما نداريم. در روزنامه آگهي كردند كه به تعدادي جوان مستعد و خوشصدا براي تربيت و استخدام در كار دوبله، نيازمنديم. يادم است، استوديوي شهاب، در يكي از كوچههاي پشت ميدان فخرالدوله آن هنگام بود. فرداي روز آگهي، صف مشتاقان مستعد و به تصور خود، خوشصدا، از در استوديو تا نزديكيهاي ميدان رفته بود. همه به انتظار تست گويندگي به صف بودند.
هوشنگ كاظمي از مديران قدر دوبله، يكي از كساني بود كه تست ميگرفت. صد، دويست نفري پذيرفته شدند و از بين آنها، چند ده تايي، به آموزش و دوبله فيلمهاي كيلويي هندي پرداختند. روز تست، آدمهايي از هر نوع آمده بودند. وقتي هوشنگ كاظمي از يكي از آنها، در پشت ميكروفن و توي استوديو خواست، يا متن روي ميز كوچك را بخواند، يا اگر شعري حفظ است بخواند. جوان دستي به گوش گرفت و يكي از آوازهاي كوچه باغي را خواند. هوشنگ كاظمي كه در آن ساعت، سرحال بود، گذاشت تا جوانك ده، بيست دقيقهاي آواز بخواند و ما هم، توي دل غش و ريسه برويم.
بعد از آوازخواني مسرتبخش به جوان گفتند منتظر باشيد، خبرتان ميكنيم. باري، از جمله قبولشدگان كه به دوبلههاي همان فيلمهاي صد من، سي شاهي هندي پرداختند، من بودم و خسرو شكيبايي كه آن هنگام تئاتر كار ميكرد و ژرژ پطروسي كه هنوز مدير قدر دوبله است و البته بسياري از جوانان نسل تازه دوبله كه در اين حرفه ماندند. در آن آغاز كار قدرترين اين جماعت تازهكار ژرژ پطروسي بود كه نقش اول بسياري از اين فيلمها را به عهده داشت و ما، بقيه، با نقشهاي مشهور به «مردي» كه هر از گاه، چند سطر ميخوانديم، مانديم به آموزش و كار مثلا حرفهاي... .
بيست، سي فيلمي، در همان اول ماه كار، دوبله كرديم. با صداهايي كه از خام بودن و ناشيگري و جيغ و ويغهايي كه صداي اعتراض مديران دوبلاژ را به آسمان ميبرد، اظهرومن الشمس بودند. چند ماهي اين «ماراتن» خروار خروار دوبله فيلمهاي هندي را كه برخي به سينماهاي تهران هم راه يافتند، گذرانديم، اما چون مديران دوبلاژ، ديدند از اين ديگ آبي گرم نميشود، با دوبلورهاي قهر كرده، به توافق رسيدند و برخي از ما را هم براي تربيت و آدم دوبله شدن، كنار آنها كاشتند كه بنشينيم با اميد آن يك، دو سطر را بخوانيم و نگاه تحقيرآميز و خشمناك دوبلورهاي قدر در تحقيرمان را به جان بخريم.
بعضي از ما، تاب اين نگاههاي ملامتبار و نيشهاي ذلتبار را نياورده، عطاي دوبله و ميليونر شدن در آينده ناممكن را به لقايش بخشيديم. بعضيها، به استوديوهاي دوبله ديگر رفتند و برخي هم ماندند و خود مديران قدر در دوبله شدند. خاطرم هست، چه تورهاي بازديد از درفشانيها و شاهكارمان در دوبله براي دوستانمان ميگذاشتيم كه به تماشاي فيلمها، نه در سينماهاي پارامونت، كاپري، راديوسيتي كه در سينماهاي لالهزار برويم، يك ساعتي به انتظار باشيم كه مثلا در فيلم بگوييم: ساكت! دادگاه رسمي است و به خودمان بباليم كه ماشاءالله فيلم را ما دوبله كرديم. آنهايي كه چون ما، دوام نياوردند، رفتيم پي كار و زندگيمان و همه روياهاي خسروشاهي شدن و قدرهاي ديگر دوبله را به باد داديم. البته كه دستمزد سه، چهار ماه كار دوبله، آن هم با مشقت شب تا صبح جان كندن و خروار خروار يك، دو سطر خواندن در يك فيلم براي كساني چون ما، با چهل، پنجاه فيلم دوبله، شد دويست، سيصد تومان كه چون اعتراض كرديم، گفتند ترينينگ و آموزش ديدهايد، پررو نشويد اين هم زيادي است.
دياند براي دوبله ما ...