ايران 1400، ايران 1500
محمد خيرآبادي
پانزده سال پيش، من خواننده پروپاقرص مجله «همشهري جوان» بودم و با فراخوان آن هفتهنامه، مطلبي با عنوان «تهران 1400» نوشتم. چند روز پيش لابهلاي فايلهاي قديمي به آن برخوردم و گذر ديوانهوار زمان را ديدم. آن روزها برايم سال 1400 خيلي دور به نظر ميآمد. احساس ميكردم در حال انجام چه پيشبيني بزرگ و مهمي هستم و قسمتهايي از يادداشتم به فيلمهاي تخيلي و سفر در زمان نزديك ميشد. در بخشي از آن يادداشت نوشته بودم «آدم وقتي ميفهمد هيچكس انتظار ندارد تهران در سال 1400 يك شهر پيشرفته، آرام و پاك باشد هم خوشحال ميشود و هم ناراحت. خوشحال از اينكه به هر حال اگر پايتخت ما در سال 1400 يك پايتخت ايدهآل نشد آب از آب تكان نميخورد و كسي هم شاكي نيست. چون هيچكس انتظارش را نداشته كه حالا از عدم تحققش شكايت داشته باشد و قضيه به خوبي و خوشي فيصله مييابد. صبر ما هم خدا را شكر زياد است و تا 1500 وقت داريم كه به ايدهآلهايمان برسيم. اما اينكه انتظار ما سطحش اينقدر پايين باشد، دردآور نيست؟ اينكه ما اينقدر خودمان را دستكم بگيريم و براي 16 سال آينده تصويري نداشته باشيم دلسردكننده نيست؟ اينكه اگر هم تصويري داريم چيزي شبيه تصوير امروز باشد تحملش سخت نيست؟ آيا براي بد و بيراه نگفتن به چنين نگاه و طرز فكري به خويشتنداري نياز نداريم؟ نگوييد سند چشمانداز نوشتهاند و برو از مسوولان بپرس. اينجا منظور از «ما» من و توست كه در ذهنمان هيچ ايدهاي و هيچ تصويري نداريم و با هرچه پيش آيد خوشيم و روزگار ميگذرانيم.» آنروزها حرفم سرشار از كليگويي و نگاه رمانتيك به دنيا بود. بيان احساسات كرده بودم. دلم ميخواست در سال 1400 تهران را پيشرفته و آرام و پاك ببينم همان را با چاشني طنز و كنايه نوشته بودم. اما تصوير آينده با تمناها و خواستههاي دل ما چه نسبتي دارد؟
خيليها درباره ضرورت ترسيم تصويري از آينده و داشتن الگو و ايدهآل به عنوان جهت و انگيزهاي براي حركت، صحبت كردهاند. خيليها نوشتهاند كه ما هم بايد چيزي به نام «روياي ايراني» داشته باشيم مثل روياي ژاپني و هندي و اروپايي و امريكايي. واقعيت اين است كه نداشتن تصويري از آينده و فقدان جهت مشخصي براي حركت، بيبروبرگرد براي ما گران تمام شده و خواهد شد. سالها پشت سر هم ميگذرد و ما چشم باز ميكنيم و ميبينيم 15 سال ديگر هم گذشته و ما چندان از جاي خود تكان نخوردهايم. ميدانم كه پيشرفتهاي بسيار داشتهايم آنها را كتمان نميكنم. اما ميخواهم بگويم خيلي خيلي بيشتر از اينها كه انجام دادهايم كار داريم. ما هنوز به در و ديوار ميكوبيم بلكه مطالبات 150 سال پيشمان كمي تا قسمتي تحقق پيدا كند. عباس ميرزا وليعهد فتحعلي شاه قاجار در خلال جنگهاي ايران و روس با ژوبر نماينده ناپلئون ديدار ميكند و ميگويد: «مگر جمعيت و حاصلخيزي و ثروت مشرق زمين از اروپا كمتر است؟ يا آفتاب كه قبل از رسيدن به شما به ما ميتابد تاثيرات مفيدش در سر ما كمتر از شماست؟ يا خدايي كه مراحمش بر جميع ذرات عالم يكسان است خواسته شما را بر ما برتري دهد؟ گمان نميكنم». آيا حرف امروز يك ايراني وطندوست و ترقيخواه جز همين است؟ اينكه «ما بر منابع بيكران انرژي نشستهايم و هوشمان سرآمد هوشهاي دنياست. چرا مثل سوييس و سوئد و نروژ و كانادا نباشيم؟» تصوير آينده، ترسيم الگوي ايدهآل و آنچه «روياي ايراني» مينامند با اين حرفها چگونه به دست ميآيد؟ پاسخي ندارم و نسخهاي آماده در جيبم نيست. اما ميدانم «روياي ايراني»، آن رويايي كه مولفههاي ايراني بودن داشته باشد و بتواند ما را از نقطه امروز به نقطهاي بهتر و مطلوبتر برساند، هيچ نسبتي با اين حسرتها و آرزوها ندارد كه اگر داشت ما از زمان عباسميرزا در حال حسرت خوردنيم.