• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4700 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲ مرداد

قصه عجيب و ناتمام

سروش صحت

عقب تاكسي نشسته بودم و سرم توي موبايلم بود. تاكسي كنار خيابان ايستاد. صداي راننده را شنيدم كه گفت: «ببخشيد من يه كار كوچكي دارم، الان برمي‌گردم.» عجله‌اي نداشتم و سرم را هم بالا نياوردم. راننده پياده شد و چند لحظه بعد برگشت و تاكسي به راه افتاد. زني كه كنارم نشسته بود، آرام رو به من گفت: «اينكه اومد، راننده قبليه نيست.» سرم را بالا آوردم، مرد جواني پشت فرمان بود و با خونسردي مي‌راند. هيچ‌چيز ترسناكي در ظاهر مرد يا نحوه رانندگي‌اش نبود ولي به شدت ترسيده بودم. از زن پرسيدم: «مطمئنيد؟» زن گفت: «بله، مطمئن مطمئن.» بعد رو به راننده گفت: «ببخشيد، شما كه راننده ما نيستيد.» مرد گفت: «هستم.» و با همان خونسردي به راندن ادامه داد...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون