• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4703 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۶ مرداد

نگاهي به هفت برهه تاريخي در سينماي مسعود كيميايي

نيم قرن ايستادن پاي زخم و رفاقت

درباره مسعود و سينماي او/ تا آخرين نفس «خون شد» آخرين اثر مسعود كيميايي و ...

احسان  زيورعالم

كيميايي كارگردان مهمي براي سينماي ايران است، چه بخواهيم و چه نخواهيم در موردش حرف مي‌زنيم. اگر از سبك و سياقش بدمان بيايد با ذكر دليل مي‌گوييم و تاكيد مي‌كنيم اين سينماي كيميايي است و اگر خوش‌مان بيايد ديالوگ‌هايش را به كار مي‌بريم. شايد هيچ كارگرداني به اندازه كيميايي زبانش وارد زبان عامه مردم نشده باشد، حتي اگر فيلم‌هايش را نديده باشند. هنوز مونولوگ بهمن مفيد در قيصر كار مي‌كند، حتي در كليپ‌هاي حكومتي. هنوز تصوير ما از رفاقت، تصويري كيميايي‌وار است، چه شكل كلاسيكش و چه شكل مدرنش. شايد براي همين است كه هر سال تولد گرفتن براي كيميايي در ميان رفقايش باب است. اين نوشتار نگاهي است هر چند گذرا به هفت برهه تاريخي سينماي كيميايي؛ سينمايي كه مي‌توان برايش كتابي مفصل نگاشت.

 

1- مردان از زنان‌ زاده مي‌شوند

تنها يك كارگردان به ياد مي‌آورم كه تك‌فيلمي ساخته و ناگهان هم ديگر فيلم‌هايش عليه همان تك‌فيلم است. مسعود كيميايي در اولين فيلمسازي‌اش، «بيگانه بيا» را با تاثير از جوامع روشنفكري و نيم‌نگاهي به فروغ فرخزاد مي‌سازد. در مركز فيلم فرنگيس داستان دو برادر اشراف‌زاده را روايت مي‌كند كه در مواجهه با او به كشمكشي آرام مي‌رسند. برادرها متضاد يكديگرند و هر دو فرنگيس را دوست دارند. تا اينجاي كار شما را به ياد «غزل» مي‌اندازد؛ اما در اينجا خبري از اتحاد برادرها نيست. در عوض «بيگانه بيا» داستان پاشش است، چيزي كه تا به امروز كيميايي عليه آن بوده. مهم‌تر از همه آنكه فيلم زنانه است، چه در فرم و چه در روايت. راوي فيلم يك زن است و در بيان هم به آن شيوه آزاد زنانه پايبند است. نه خبري از آن استعاره‌ها و كنايه‌هاي آنچناني است و نه خبري از كتك‌كاري و خشونت. سال‌ها بعد فرنگيس هم در «غزل» مرد مي‌شود تا تنها راوي زن كيميايي اين‌گونه وارد دنياي مردانه شود.

 

2- مرگ يك كلاه مخملي

شايد كسي در ميان عوامل فيلم تصورش را هم نمي‌كرد دومين ساخته كيميايي به مهم‌ترين ساخته‌اش بدل شود. يك تغيير ناگهاني از سينماي شاعرانه، شايد يادگار روزهاي بودن پيش مارسل كارنه به سينمايي خشن و زمخت تغيير ماهيت دهد. بهروز هم رنگ عوض مي‌كند، رنگي كه براي سال‌ها با او ماند و شمايلي از او ساخته كه زدودنش از ذهن عمومي ناممكن شده است. شمايل قيصر كه هنوز ريختارش سبك و سياقي است ميان مردم. كفش پاشنه‌دار و شقيقه‌هاي پهن با موهاي نسبتا كوتاه، شايد اولين تيپ و مد رسمي در ايران باشد كه نام و عنواني با خود حمل مي‌كرد: تيپ قيصري. گويا عصر جاهلان به سر آمده بود و قهرمان بزن‌بهادر تازه مردي بود عاصي از وضعيت اجتماعي. شايد براي همين بود كه به جاي يكي از برادران آب‌منگول، اين پليس بي‌كنش كل فيلم بود، قيصر را به ضرب گلوله از پاي در مي‌آورد، قيصري كه با دستان خالي هر سه برادر قاتل را سر به نيست مي‌كند. نابرابري اجتماعي، به نابرابري قضايي و سياسي هم ختم مي‌شود. نتيجه همه اين حرف‌ها ساخته شدن كليدواژه «فيلمفارسي» توسط دكتر كاوسي، منتقد شهير آن روزگار بود. هر چند كاوسي خودش هم فيلمفارسي ساخت؛ اما مدل كيميايي ابدي شد و فيلمساز مهم‌تري به جهان معرفي كرد: عباس كيارستمي.

 

3- روزي كه فردين ريش گذاشت

همگان غزل را براي به كار گرفتن محمدعلي فردين و حضور يك شمايل فيلمفارسي در فيلمي موج ‌نويي تحسين مي‌كنند. فردين، كشتي‌گير سابق و علي بي‌غم آن روزها، ديگر اعتبار گذشته‌اش را نداشت و خودش از شمايل مانده بر صورتش عاصي بود. وقتش رسيده بود دنياي تازه‌اي را تجربه كند و گويا بهترين موقعيت همكاري با مسعود كيميايي بود كه در بين موج نويي‌هاي سينماي ايران از همه شناخته‌تر و كمي هم بازاري‌تر بود.

داستان عشق دو برادر نسبت به يك دختر و رقابت ميان‌شان را كيميايي سال‌ها پيش در «بيگانه بيا» تجربه كرده بود؛ اما اين‌ بار بايد در بستر مردانه‌اي رخ مي‌داد، جايي كه غزل با آن همه زنانگي‌اش، يك مرد است. زبان و كنش او با وجود همه لوندي‌ها، مردانه خوانش مي‌شود. اوج ماجرا هم مي‌شود زماني كه زين‌العابدين در مواجهه با يك عشق مشترك تصميم به قتل غزل مي‌گيرد و غزل نمي‌داند چه بايد كند. او به يك خودآگاهي قهرمانان مرد كيميايي مي‌رسد. تصوير فردين با آن ريش و شمايل مرد جنگل، شمايلي ابدي براي خوش‌چهره سينماي پيش از انقلاب شد، شمايلي كه پس از انقلاب با آخرين فيلمش، «برزخي‌ها» تكرارش كرد و تمام.

 

4- آن يهودي ايراني بود

هنوز در سينماي ايران با گذشت بيش از 30 سال، كسي به موضوع يهوديت در ايران نپرداخته است. از همين‌رو «سرب» كماكان فيلم يكتايي است. فيلمي كه مي‌توانست شبيه به آثار تاريخي تيپيكال - كيف انگليسي يا معماي شاه- صرفا روايتگر يك برهه تاريخ معاصر باشد، در عوض به روايتي جنايي بدل مي‌شود. فيلم كمي يادآور رئاليسم شاعرانه كارنه و همكاري‌هايش با ژان گابن است؛ اما اين ‌بار كيميايي همه ‌چيز را ايرانيزه مي‌كند. دو چهره جوان را به خدمت مي‌گيرد كه سياست‌هاي آن روز مانع از ستاره شدن‌شان مي‌شود و يك هادي اسلامي جادويي رو مي‌كند كه دير شناخته شد، دست هر چند به تنديس فجر نرسيد؛ اما در نيويورك از خجالتش در آمدند. سرب 30 سال پيش نشان داد براي دراماتيزه كردن وقايع تاريخي نيازي نيست مستند بود، مي‌توان قصه گفت؛ حتي اگر جايي مرد مسلمان براي رسيدن به حق خود را قرباني پسر جوان يهودي كند و سينه‌اش ميزبان سرب شود. هر چند درونمايه جنايي همواره در آثار سينمايي كيمياي حي و حاضر بوده؛ اما ديگر چنين نزديك و ملموس يك نيروي نظامي در آثار كيميايي احساس نشد. در سينماي كيميايي نيروي نظامي عموما نيرويي در سايه است.

 

5- ضيافت دوم خرداد

در آستانه تغييرات ساختاري در وضعيت فرهنگي و اجتماعي ايران، سينما چندان تمايلي به نشان دادن اين تغييرات نداشت. اندك كارگرداناني دوربين خود را بر وضعيت اعتراضي نسبت به سياست‌هاي دولت وقت متمركز مي‌كردند. اساسا هنر در پي سياست‌هاي ارشاد وقت، محافظه‌كارانه رفتار مي‌كرد؛ اما ايران در حال تغيير بود. كيميايي در سه فيلم متوالي در سال‌هاي منتهي به دوم خرداد، تصويري از تغيير نگاه جوان‌ها به جهان اطراف‌شان مي‌سازد.

هر چند فيلم درگيرو‌دار كليشه‌هاي كيميايي است؛ اما حداقل شمايل‌ها عوض مي‌شوند.

در اين ميان «ضيافت» متفاوت از «مرسدس» و «سلطان» است. فيلمي كه حواشي پس از ساختش و ارتباطش با سيستم اطلاعاتي، خودش يك فيلم مي‌شود، اشاره‌اي است به تغيير نگاه نسل. جايي كه شش رفيق، طبق وعده‌اي پيشاانقلابي در مغازه يك ارمني گرد هم مي‌آيند؛ اما انقلاب هر يك از آنان را بدل به شخصيتي متفاوت كرده تا جايي كه يكي مامور شده و در پي يافتن نفر ديگري از جمع است. همه اين رويدادها نيز با موسيقي آرتوش همراه مي‌شود، همان موسيقي كه سال‌ها به واسطه انقلاب تغيير كرده بود.

فيلم يك علامت از بازگشت برخي المان‌ها و تصاوير پيشاانقلابي، شايد يك پيش‌بيني. دو سال بعد تغييرات يك روي خود را نشان مي‌دهد، جوانان عاصي تغييرات سياسي مهمي را رقم مي‌زنند. گويي شخصيت‌هايي كه كيميايي با پارسا پيروزفر و رامين پرچمي آفريده بود، مجازي از تحول‌خواهي روز ايران مي‌شود؛ اما يك وجه مغفول همان موسيقي نوستالژيك آرتوش بود. 30 سال بعد مشخص مي‌شود چگونه ناديده گرفتن‌ وضعيت فرهنگي، موجب احياي المان‌هاي پيشاانقلابي شده است، ‌وضعيتي كه كسي فكرش را هم نمي‌كرد، حتي آنكه پيچ راديو را براي پخش آرتوش چرخانده بود.

 

6- اعتراض آزاد مي‌شود؟

با روي كار آمدن دولت اصلاحات حجم وسيعي از فيلم‌هاي روي پرده سينما به معضلات جوانان ختم مي‌شود. تركيب‌هاي جادويي آن سال‌ها فروش‌هاي خوبي هم به ارمغان مي‌آورد. كليت فيلم‌هاي عصيان نسل تازه‌اي بود كه با فراغت از جنگ مي‌خواست همانند ديگر هم‌نسلانش، در كشورهاي ديگر زندگي كند. مهم‌ترين مشكل نيز عاشقي بود، جوان‌ترها نمي‌توانستند زير سايه سختگيرانه سيستماتيك عاشق باشند. كليشه‌اي‌ترين تصوير آن روزها گروهي جوان بود كه ساز به دست مي‌زدند و مي‌خواندند و ناگهان پليس يا نيروهاي فشار لباس شخصي وارد مي‌شدند و بساط خوشي به ضرب و شتم خلاصه مي‌شد.

اما كيميايي در چنين فضايي ساز مخالف زد. با آنكه زوج ميترا حجار و محمدرضا فروتن آن روزها جادويي به حساب مي‌آمد؛ اما كيميايي يك لات غيور را هم وارد مي‌كند. مردي از گذشته كه حالا با گذشت چندين سال، دنيايي متفاوت در برابر خود مي‌بيند. او كه به ذكر «به سلامتي» هم‌بندي‌هايش آزاد شده بود، توان زيستن در دنياي امروز را ندارد. نه اينكه او با جوان‌ترها مخالف است، او معترض است به تغيير و حالا كه تغيير شكل گرفته‌، معترض است به بازدارندگان تغيير. شخصيت اصلي با بازي داريوش ارجمند، داش‌آكلي از گور برخاسته است كه مرجانش را مي‌بيند؛ اما باز بايد قرباني شود. هنوز دستش به تيزي مي‌رود و جانش براي خانواده. دوتايي آدم بدهاي كيميايي در فيلم، تركيبي از بدهاي گذشته و بدهاي امروز است. براي اولين‌بار كاكا رستم‌هاي قجري نمونه مدرن‌شان را مي‌يابند، كساني كه مي‌زنند و مي‌روند.

 

7- حكم به پايان تلخ

سال 1383، با نزديك شدن به پايان دوران اصلاحات شكل فيلمسازي كيميايي نيز تغيير اساسي مي‌كند. در چرخشي ناگهاني از جنوب شهر و بافت قديمي تهران، همه‌ چيز به سمت شمال شهر و طبقه نوكيسه كشيده مي‌شود. گويي قرار بود كيميايي كه خود ساكن آن بالاها شده بود، درباره همسايه‌هايش فيلم بسازد. فيلم‌هايي كه ديگر شاعرانگي مختص به او را نداشت و رنگ و بويي نئونوار به خود گرفته بود. آدم‌ بدهاي فيلم‌، نوكيسه‌هاي تازه به دوران رسيده‌اي بودند كه با رانت و امتيازهاي دولتي، بهره بردن از كانال‌هاي قاچاق و زندگي شبيه به گنگ‌هاي نيويوركي دنيايي متفاوت از كليت ايران آفريده بودند. همه‌ چيز هم با «حكم» شروع مي‌شود. سبك فيلم به مذاق منتقدان خوش نمي‌آيد. فيلم با شكل خاصي از موسيقي روز عجين مي‌شود تا رضا يزداني از آن سال به بعد پاي ثابت آثار كيميايي شود.

تدوين فيلم‌هاي كيميايي از منطق خارج مي‌شوند، دوربين عاصي مي‌شود و نسخه ضعيفي از اكسپرسيونيسم را تداعي مي‌كند. با «متروپل» كيميايي و پولادش آماج نقدهاي تند قرار مي‌گيرد و با «قاتل اهلي»، اهالي رسانه براي كيميايي اهليتي قائل نمي‌شوند.

رفاقت‌ها ديگر بوي خوش گذشته نمي‌دهند، نه در فيلم‌هاي كيميايي و نه در دنياي بيرون از فيلم‌هايش، رفقا به هم پشت مي‌كنند و شايد «جرم» يك استثنا در اين ميانه باشد. جايي كه با رفاقت تنها جايزه فجر كيميايي به او اهدا شد، بدون آنكه پرده‌هاي فرو افتاده پشت سر او را بنگرند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها