فرزانه فروتن «محمد قاضي» زورباي ايراني
غلامرضا امامي
محمد قاضي 12 مرداد سال 1292، در مهاباد زاده شد. پدرش امام جمعه آنجا بود و پس از چند پسر كه در كودكي از ميان رفتند، پدر نام محمد را بر او برگزيد و آن رفتگان هم، همه نام محمد داشتند. محمد قاضي در چنين خانداني باليد اما از بخت بد در كودكي پدر را از كف داد و همراه مادر به روستايي در مهاباد رفت و دوران دبستان را در آنجا گذراند. از همان كودكي شوق دانستن داشت و ميخواست با زبانهاي ديگر و افقهاي بازتر آشنا شود. اما متاسفانه در آن روزگار زبانهاي خارجي را مردم، زبان كفار ميدانستند اما محمد قاضي از پا ننشست و نزد يك كرد عراقي به نام «گيو» آموختن زبان فرانسه را در كودكي و در دوران دبستان آغاز كرد. پس از دبستان از آنجا كه دبيرستاني در مهاباد وجود نداشت به تهران آمد، نزد عمويش به دبيرستان رفت و بعد به دانشگاه. نام محمد قاضي را در نوجواني و جواني شنيده بودم، با شاهكارهايي كه آفريده بود از جمله «شازده كوچولو» و «دن كيشوت.» به سال 1352 كه من در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، ويراستار سازمان انتشارات بودم روزي زندهياد سيروس طاهباز به اتاق ما كه جنب اتاق او بود، آمد و مردي را معرفي كرد به نام محمد قاضي. نام او براي ما آشنا بود. طاهباز با فروتني در اتاق كوچكش ميز ديگري گذاشت و آن ميز را به محمد قاضي واگذار كرد. قاضي به ترجمه و ويرايش كتابهاي زبان فرانسه پرداخت. از شگفتيهاي روزگار اين بود كه هرگز نديدم به لغتنامهاي مراجعه كند. در كار ترجمه و ويرايش بسيار توانمند بود. آن زمان من كتابهايي را از غسان كنفاني نويسنده شهره عرب در دست ترجمه داشتم، به نام «قصهها» و «قنديل كوچك.» اين دو كتاب را براي ويرايش به او سپردم و قاضي با مهرباني نكات سودمندي را يادآوري كرد. دلي پاك داشت و چهرهاي صميمي. ته لهجه كردي در زبان و سخن شيرينش هويدا بود. ميگفت: وقتي كه به تهران آمدم ميگفتم آب نوشيدم و همه ميخنديدند. ميگفتم چرا؟ آب كه خوردني نيست، نوشيدني است. به هر روي دو سالي در كانون بود به عنوان ويراستار پارهوقت.
به سال 1354 متاسفانه دچار سرطان حنجره شد و چون در ايران امكان بهبودش مهيا نبود به همت طاهباز و حمايت مديرعامل كانون به خرج كانون به آلمان اعزام شد. عمل با موفقيت انجام گرفت اما تارهاي صوتياش را قاضي از دست داد. ميگفت وقتي كه جراح آمد و گفت: آقاي قاضي، ما براي اينكه بيماري پيشرفت نكند بايد تارهاي صوتي شما را قطع كنيم و شما بعد از عمل بايد با دستگاهي سخن بگوييد، گفتم: آقاي پروفسور سخن گفتن در مملكت ما جرم است. ما، در سخن گفتن آزاد نيستيم. لهذا شما هر كاري از دستتان برميآيد انجام دهيد. وقتي كه به خوبي و خوشي از اين بيماري نجات يافت و به تهران آمد روزي با دوستي به خانهاش به ديدارش رفتيم. بانويي چاي آورد و گفت همسر دوم من است. من از او نپرسيدم او كه بود؟ او خودش گفت: همسر اولم چند سال پيش درگذشت و من براي صرفهجويي در مادرزن! با خواهرش ازدواج كردم.
در آن زمان من. عصرها، در كار انتشارات «موج» بودم و اينسو و آنسو شنيده بودم كه قصههاي پراكندهاي به ترجمه او بهجا مانده است. روزي كه دو كتاب زندهياد حميد عنايت يعني «اسلام و سوسياليسم در مصر» و «شش گفتار درباره دين و جامعه» كه مجموعه نوشتههاي او بود را به او پيشكش كردم، او گفت من هم ترجمههاي پراكندهاي از نويسندگان بزرگ دارم. ترجمههاي پراكنده را گرد آوردم و به سال 1356 كتابي به نام «بيريشه» با طرح جلد زيبايي از «پرويز كلانتري» و طرحهاي جذاب و جالبي از «مرتضي مميز» از سوي «كتاب موج» نشر يافت. بسيار كتاب «بيريشه» را پسنديد و خرسند شد كه ترجمههاي پراكندهاش از قصههاي كوتاه نويسندگاني بزرگ همچون سامرست موام، گراتزيا دلتا، آستورياس و... در مجموعهاي گرد آمده است.
پس از آن ديگر قاضي را نديدم و من به خارج از كشور عزيمت كردم. كتاب «پنجره» چندي پيش از من خواست كه كتاب «بيريشه» مجموعه داستانهاي كوتاه نويسندگان بزرگ به ترجمه روان و رساي محمد قاضي را بازنشر دهد. از اين پيشنهاد استقبال كردم. شرح حال نويسندگان را تا آنجا كه در توان داشتم، يافتم و به اين كتاب افزودم. گذشته از آن يادداشتي در آغاز كتاب نوشتم و به زندگي و زمانه قاضي پرداختم. عنوان يادداشت اين بود «محمد قاضي، زورباي ايراني» زوربا را بسيار دوست داشت، زندگي او را ترجمه كرده بود.
زندگياش به زورباي يوناني ميماند، دوستي كه پيكر او را پس از درگذشتش ديده بود به من گفت. هنگام شستوشو ديديم كه سه انگشت دست راستش به هم چسبيده بود. پير مرد تادم آخر قلم ميزد. در روزگار، بسيار كسان از جهان كاستهاند و ميكاهند، قفس و ديوار ميسازند اما او ستارههايي بر آسمان دانايي و زيبايي افراشت. با خشت واژههايش پل ساخت نه ديوار، بر جهان افزود، از دنيا نكاست، به زيبايي جهان را آراست. اين دلبسته ايران، كرد پاك نهاد زاده مهاباد. به جد و جهد با ترجمههايش در راه آگاهي ايرانيان به جان كوشيد. به انبان ادبيات فارسي افزود. در زندگي آزاده بود. فرزانه بود و فروتن. يادش گرامي