كلئوپاترا، آخرين فرعون مصر
مرتضي ميرحسيني
آخرين فرعون مصر ميگويند كه بسيار زيبا بود و متكي به همين زيبايي هم مردان را به زانو درميآورد. ويل دورانت اما افسانه زيبايياش را رد ميكند و شهرت او را به هوش و فرهيختگياش كه با جاهطلبي هم آميخته بود نسبت ميدهد. شايد حقيقت جايي ميان اين دو سخن باشد. نوشتهاند شبي با تشريفات فراوان و در شرايطي نابرابر با يكي از سرداران رومي به مذاكره نشست و گفت وگو با سرزنش او به خاطر نقشآفريني در سياست روم شروع شد اما در پايان سوريه و فلسطين و قبرس را به قلمرو حكومت خود اضافه كرده بود. تبارش به بطلميوس سردار اسكندر ميرسيد كه بعد از فروپاشي امپراتوري مقدوني، سرزمين مصر را از آن خود كرد و فرزندانش نسل پشت نسل حدود دو و نيم قرن آن را حفظ كردند. كلئوپاترا در سالهاي زوال و افول سلطنت بطالسه متولد شد و از همان كودكي نشانههاي تباهي حكومت موروثي خاندانش را به چشم ديد. ديد كه فشار روميها سال به سال بيشتر ميشود و خاطره ابهت و شكوه قرن پيشين، حادثه به حادثه رنگ ميبازد. بلندپروازي را با واقعبيني درهم آميخت و به قول دورانت:«او دريافت كه مصر ديگر نميتواند مستقل از روم باشد و دليلي نديد كه خود هر دو كشور را يكجا زير فرمان نداشته باشد.» زبان مصري آموخت، خودش را تجلي انساني ايزيس، ايزدبانوي باززايي مصريان خواند و به سنتها و خرافاتي تكيه كرد كه اغلب اجدادش يا به مسخره و شوخي ميگرفتند يا به آنها بياعتنا بودند. با دو سردار بزرگ رومي، ابتدا با ژوليوس سزار و چندي بعد از قتل او با مارك آنتوني روابط عاشقانه داشت. به كمك اولي مدعيان ديگر قدرت را كنار زد و به تخت فرمانروايي نشست و دومي را در جنگ براي تصاحب حكومت روم ياري داد. اما هر دو مرد را چنان مجذوب خودش كرده بود كه وظايفشان را از ياد ميبردند و براي با او بودن كارهاي بزرگ و اصلي خود را عقب ميانداختند. سوئتونيوس مورخ رومي مينويسد كه سزار در طول عمرش با زنان زيادي «نرد عشق باخت» اما هيچكس را به اندازه كلئوپاترا دوست نداشت؛ باهم گوشه و كنار مصر را زير پا گذاشتند و قصد سفر به حبشه را داشتند كه سربازان زبان به اعتراض گشودند و با تهديد به شورش، آنان را از اين تصميم منصرف كردند. از اين رابطه پسري متولد شد كه به خواست كلئوپاترا -كه نقشههاي بلندمدتي در سر داشت- همان نام پدر را رويش گذاشتند. دورانت مينويسد:«بعيد نيست كه كلئوپاترا اين سوداي شيرين را در گوش قيصر فروخوانده باشد كه قيصر خود به تخت شاهي بنشيند و او را به زني گيرد و سراسر مديترانه را در يك «بستر» متحد كند.» اما سزار چندي بعد كشته شد و معاشقه با مارك آنتوني هم چنانكه كلئوپاترا انتظار داشت، تاج و تخت مصر را برايش تضمين نكرد. آنتوني در جنگ حريف اكتاوي نشد، از فرط نوميدي و درماندگي خودكشي كرد و در آغوش دلداده جان باخت. كلئوپاترا كه متحدانش را از دست داده و از اغواي اكتاوي هم عاجز شده بود، اسارت را ننگ شمرد و تصميم به خودكشي گرفت. سال 30 قبل از ميلاد در چنين روزي بهترين لباسش را پوشيد و ماري افعي را به سينه خود فشرد. روميها پسر او و سزار را هم كشتند و مصر را به يكي از ايالتهاي تابع امپراتوري تبديل كردند. بد نيست اين را هم اضافه كنم كه بلز پاسكال ميگفت اگر بيني كلئوپاترا كوچكتر يا بزرگتر بود و بر زيبايي و اعتماد به نفس و صلابت شخصيت او اثر ميگذاشت، مرداني مثل سزار و آنتوني عاشقش نميشدند، حوادث متفاوتي پيش ميآمد و تاريخ به مسير ديگري ميافتاد. اين نظريه را نظريه بيني كلئوپاترا يا شانس در تاريخ مينامند.