مرگ در ميزند
علي مسعودينيا
در كوران جريانهاي فكري- ادبي اواخر قرن 19 و اوايل قرن بيستم، توماس مان شايد مهمترين نويسندهاي باشد كه با اتخاذ يك رويكرد التقاطي از تمامي اين جريانها توانست به خلق شاهكارهايي دست بزند كه بهطور اخص در زبان آلماني و بهطور اعم در ادبيات جهان ماندگار و مثالزدني باشند. آن اخص و اعمي كه مورد اشاره قرار گرفت به اين خاطر است كه آثار او در زبان آلماني كرامات و ويژگيهايي دارد كه در زبانهاي ديگر كمتر امكان نمود مييابند؛ از دستاوردهاي نثر منحصر به فردش گرفته تا پيوندش با سنت بيلدونگز رمان آلماني يا رمانهاي مبتني بر زيست يك خانواده و شخصيت از تولد تا مرگ. مان از يكسو در دوران استيلاي حداكثري تفكر دارويني و نگاه ناتوراليستي قرار داشت و از ديگر سو سويه سوپرناتوراليستي و رمانتيكي كه در ادبيات آلمان سابقهاي طولاني داشت و چهرهاي چون گوته را بر صدر آن مينشاند بر كارش تاثير گذاشته بود و نهايتا بهطور واضح به جنبش امپرسيونيستي نيز دلبسته بود. به اينها اضافه كنيد، زندگي در آلمان پس از جنگ جهاني اول، الهام گرفتن از فلسفه نيچه و نهايتا زيست زير سايه قدرت نازيها را. شاهكار او «بودنبروكها» كه برايش جايزه نوبل ادبيات را به ارمغان آورد به نوعي تاثيرپذيري او از تمامي اين جريانها را به تصوير ميكشد. در پروژه هميشگي داستانهايش يعني مواجهه با مرگ و پديدارشناسي چيستي آن با يك رويكرد ناتوراليستي در بودنبروكها نيز ميكوشد مراحل افول يك خانواده را به شكلي علمي و تفصيلي به تصوير بكشد؛ تكنيكي كه اميل زولا بهشدت هوادار و مبلغ آن بود و مجموعه رمانهاي «ترز راكن» را بر همين اساس نوشت. يعني با نمونه گرفتن يك خانواده و روابط ناتوراليستي و موروثي و خويشاوندي، سرنوشت يك ملت در يك برهه تاريخي خاص به رشته تحرير درميآيد. در ايران توماس مان را بيشتر با دو اثر مشهور«دكتر فاستوس» و «مرگ در ونيز» به خاطر ميآورند كه هر دو درخشان هستند. خاصه مرگ در ونيز كه اوج فلسفهپردازي اين نويسنده در باب مرگ را در آن ميتوان يافت. توماس مان طبعا به خاطر سبك و سياقش، آنقدرها داستانگو و همهپسند نيست. خواندن آثارش حوصله و انگيزه ميخواهد و البته
هر چه بيشتر با مكاتب ادبي و زيباييشناسي سمبوليستي و فلسفه قاره آشنا باشيم، لذت بيشتري از اين آثار خواهيم برد.