زريابخويي خود را وقف ايران و فرهنگ ايران كرد
علي دهباشي
عباس زريابخويي متعلق به نسلي از بزرگان فرهنگ ايران است كه تقريبا با حداقل امكانات و شايد بتوان گفت بدون امكانات در شرايط تاريخي آن زمان ايران با همت بلند خود توانست بخواند، بياموزد و خود را در مراحل عالي دانش و علم قرار دهد. او استادي چند وجهي بود. در حوزه ترجمه يكي از بهترين و درخشانترين آثار ترجمهاي ما از آن ايشان است كه موضوعات متنوعي را شامل ميشود. مهمترين آنها كتاب «لذات فلسفه» نوشته ويل دورانت است كه پس از گذشت نيم قرن همچنان يكي از بهترين ترجمههاي اين كتاب محسوب شده و به چاپ چهلم نيز رسيده است.
عباس زريابخويي در حوزه تاريخ ايران كتاب بسيار مهم «تاريخ ساسانيان» نوشته نولدكه كه با نام «ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان» نيز شناخته ميشود ر ا ترجمه كرد. او اين كتاب را با حواشي بسيار به فارسي برگرداند كه يكي از منابع مهم تاريخ قبل از اسلام است.
«الصيدنه فيالطب» تاليف ابوريحان بيروني از ديگر كتابهايي است كه با تصحيح او منتشر شد. ترجمه «درياي جان» اثر هلموت رتر از كارهاي دشوار اين نويسنده كه درباره زندگي عطار نيشابوري است از ديگر ترجمههاي زريابخويي است. كتاب «تاريخ بنيادي» او متاسفانه هنوز منتشر نشده است. اين كتاب پانصد، ششصد صفحه است و اميدواريم به زودي منتشر شود. عباس زريابخويي در حوزه حافظشناسي هم مجموعه مقالاتي داشت كه تحت عنوان«آيينه جام» منتشر شد. «بزم آورد: شصت مقاله درباره تاريخ، فرهنگ و فلسفه » از ديگر آثار زرياب خويي است.
او از سال 1345 از امريكا به ايران بازگشت و به عنوان استاد گروه تاريخ دانشكده ادبيات دانشگاه تهران مشغول به كار و پس از مدتي نيز به مديريت گروه تاريخ انتخاب شد. او درباره اهميت تدريس گفته است: «كار من تدريس است. البته كار تدريس جدا از كتاب نيست. همانطوركه كار تحصيل از كار كتاب جدا نيست. يادم ميآيد وقتي در خارج تحصيل ميكردم، دانشجو موظف بود پيش از كلاس درسها را بخواند و اشكالاتي را مشخص كند و در حضور استاد فقط به رفع اشكالات بپردازد و راهنمايي بخواهد. متاسفانه در كار تحصيلي دانشگاهي در ايران به آن حد نرسيديم. البته بسياري از اساتيد شيوههايي از اين گونه دارند. ولي برخي استادان اهل مطالعه نيستند و بعضي دانشجويان نيز كافي است، يادداشت يا پليكپي به دست دانشجو برسد و بروند دنبال كارشان تا موعد امتحان.» او به ترجمه اعتقاد زيادي داشت و نظرش اين بود كه «كار ترجمه ميتواند راهگشاي مناسبي براي فرهنگهاي گسترده جهان باشد و طبعا موجبات توسعه بيشتري را در كار فرهنگ و كتاب كشور ما فراهم آورد. به هر حال فرنگيها از اين نظر از ما جلوترند. يعني هم تجربياتشان درباره علم و دانش امروزي بيشتر است و هم اطلاعاتشان وسيعتر و ما ميتوانيم از آنها بهرهگيري مثبت و موثري داشته باشيم.»
عباس زريابخويي از نوادر روزگار ما بود. او علاوه بر اينكه استاد دانشگاه بود، عضويت چندين موسسه علمي را داشت و بسياري از دايرهالمعارفهاي بزرگ به زبانهاي مختلف مقالات او را منتشر كردهاند. او اين شانس را داشت كه در حلقه دوستان فرهنگي خود همچون عبدالحسين زرينكوب، مجتبي مينوي، ايرج افشار، محمد معين، محمدامين رياحي و دكتر موحد زندگي كند. خاطرات آنها از دكتر زرياب بسيار خواندني و شنيدني است. آنچه آنان طي خاطرات خود بيان كردهاند در يك زمينه مشترك است، اينكه او عاشق ايران، عاشق فرهنگ ايران و زبان فارسي بود و تا زنده بود خود را وقف اين علايق كرد.