من و فلليني و روزگاري كه گذشت
طهماسب صلحجو
فدريكو فلليني در سالهاي نوجواني و جواني عمرم، فيلمساز سرشناسي بود. پيرامون شخصيت هنري و آثار سينمايياش در نشريات بسيار مينوشتند، اما دسترسي به فيلمهايش آسان نبود.
آن سالها ويديو و ديويدي و اينترنت و فضاي مجازي نداشتيم كه هر فيلمي را با چند كليك دانلود كنيم و ببينيم. بيشتر دربارهشان ميخوانديم و به همين رابطه اندك دل خوش ميكرديم.
50 سال پيش (شايد كمي بيشتر يا كمتر) در سينما شهر قصه فيلمي اپيزوديك به نام «از عشق تا ابديت» ديدم كه در اصل «داستانهاي شگفتانگيز» يا «سه قدم در هذيان» نام داشت و هر اپيزودش دستاورد يكي از فيلمسازان مطرح آن زمان بود؛ روژه واديم، لويي مال و فدريكو فلليني.
دو اپيزود اول را پاك از ياد بردهام. اما اپيزود سوم؛ «توبي داميت» (1968) برداشت آزاد و مدرن فلليني از قصهاي اثر ادگار آلن پو، به نام «هرگز روي سرت با شيطان شرطبندي نكن» چنان بر خاطرم نقش بست كه هنوز آن را با جزييات به ياد ميآورم. فضاي ماليخوليايي و هذيان آلود، آدمهاي سرگشته و افسون شده، خيابانهاي خلوتِ نيمه شب، حضور شيطان به شكل دختركي سپيدپوش همچون فرشتهاي در هاله نور و... يك پايان تكاندهنده، مرا خاطرخواه فيلم كرد و فلليني كارگردان محبوبم شد. همان سالها فيلم «ساتيريكون فليني» (1969) را در همان سينما شهر قصه ديدم و بيشتر به سينماي فلليني دل بستم.
فيلم هجويهاي درباره رم باستان است و با فرم و ساختار و تكنيك متفاوت، قراردادهاي هاليوود را زير پا لِه كرد و در ژانر فيلم تاريخي طرحي نو درانداخت و هنوز پابرجاست.
سينماي فلليني در مكتب نئورئاليسم ايتاليا ريشه دارد. زماني فليني جوان با بزرگان مكتب نئورئاليسم همچون روبرتو روسه ليني، آلبرتو لاتوادا، پيترو جرمي و... در كار نگارش فيلمنامه، دستياري كارگردان و حتي بازيگري همكاري داشت و تجربه اندوخت.
حاصل آن تجربهها در آثار ماندگارش؛ «جاده» (1954) و «شبهاي كابيريا» (1957) نمودار است. اما او در اين مكتب درجا نزد. فيلمسازي صاحب سبك شد. رئاليسم را با جاذبههاي دلنشين فانتزي درآميخت. سينما را مانند سيرك ميدانست. از كودكي به سيرك دلبستگي داشت.
گفتهاند: در خردسالي يكبار از مدرسه فرار كرد و دنبال يك گروه نمايشگران سيرك سيار راه افتاد و رفت. چند روز بعد پدر و مادرش پيدايش كردند و به خانه برگرداندند.
اين حادثه در ذهنش تاثير ماندگار گذاشت و سيرك در فيلمهايش سرچشمه الهام شد. فيلم تلويزيوني «دلقكها» (1970) را درباره سيرك و دلقكهايش ساخت. گفته است اگر سينما وجود نداشت، اگر به روسه ليني بر نميخوردم، دوست داشتم سيرك بزرگي را اداره كنم.
فلليني در كنار دلبستگي به سيرك و سينما، همواره ستايشگر همسرش جوليتا ماسينا بود و او را الهامبخش خود ميدانست. اين بانوي هنرمند و بازيگر توانا تا پايان عمر به عشق وفادار ماند و هرگز نگفت متاسفم و يك سال پس از فلليني درگذشت. بيترديد فدريكو فلليني تاثيرگذارترين فيلمساز دوران خودش بود، اما خود را كارگردان حرفهاي نميدانست. ميگفت من خودم را يك قصهگو ميدانم. فيلم ميسازم چون عاشق دروغ گفتن هستم. عاشق خلق قصهها. عاشق چيزهايي كه ديدهام و مردمي كه با آنها برخورد داشتهام. از همه گذشته عاشق اين هستم كه از خودم حرف بزنم. فيلمهايم را با بخشهايي از زندگي خودم ميسازم.