زندگي ژول ميشله
مرتضي ميرحسيني
ژول ميشله، نابغهاي تمام عيار بود. تابستان 1798 در چنين روزي در پاريس متولد شد و در سايه آموزههاي پروتستانها رشد كرد. سالهاي نوجواني در چاپخانه پدرش كار كرد و در اين حرفه به استادي رسيد و حتي شغلي در بزرگترين چاپخانه فرانسه كه زيرنظر دولت بود به او پيشنهاد شد. اما پدرش با اين پيشنهاد مخالفت كرد و او را به ادامه تحصيل در دانشگاه، آن هم تا بالاترين سطح سوق داد. به كالج شارلماني رفت، مراحل تحصيل را با موفقيت و يكي بعد از ديگري طي كرد و پيش از رسيدن به 30 سالگي مدرس تاريخ و فلسفه در دانشگاه شد. نوشتههاي اوليهاش كه اواخر دهه 1820 منتشر شد، كارهايي معمولي و فاقد اصالت و تا حدي خامدستانه بوداما سال 1831 با انتشار «مقدمهاي بر تاريخ جهان» زنجير ميانمايگي را پاره كرد و دانش گسترده و ذوق نويسندگياش را نشان داد. چندي بعد از آن هم كار سترگ خودش «تاريخ فرانسه» را شروع كرد كه پژوهش و تدوين آن نزديك به 3 دهه طول كشيد و درنهايت به اثري 19 جلدي تبديل شد. هر چند لابهلاي اين سالها چند مقاله و رساله مجزا و مستقل ديگر هم نوشت كه برخي از آنها هنوز هم آثار مهم و قابل اعتنايياند. مثلا سال 1862 رساله شيطانپرستي و جادوگري را نوشت كه 110 سال بعد ايچي ياماموتو ژاپني از روي آن «انيمه بانوي غم» (1973) را ساخت؛ داستان دختري از طبقه دهقان كه ارباب منطقه در شب عروسي دختر به او تجاوز ميكند و دختر براي انتقام از اين جنايت با شيطان متحد ميشود. ميشله استاد مسلم تاريخ قرون وسطا بود اما به شدت از آن دوره كه به نظرش عصر سيطره جهل و خرافه و اختناق بود، نفرت داشت و به «رنسانس»-كه خودش اين اصطلاح را براي تعريف اين تحول ابداع كرده و در كتاب تاريخ فرانسه به كار برده بود- عشق ميورزيد. جمهوريخواه راسخي هم بود، با تحجر مذهبي و استبداد سياسي سر ستيز داشت و هميشه در كلاس درس و نيز در نوشتههايش، گاهي مستقيم و گاهي به اشاره اين ضديت را ابراز ميكرد. زندگي آسان و بيدردسري هم نداشت. بارها در مسير حرفهاي به مشكل و دردسر برخورد و حتي اواخر دهه 1850 از تدريس منع شد. اما پيوند او با تاريخ گسستني نبود. چنان تاريخ را دوست داشت و حوادث و تحولات آن را جدي ميگرفت كه انگار «گذشته» با همه بديها و خوبيهايش براي او مسالهاي شخصي بود. ميگفت و سخت هم به اين حرفش معتقد بود كه روايت تاريخ بايد بر محور زندگي مردم باشد نه نقش نهادها و كارهاي حاكمان و بازآفريني گذشته(كه كار اصلي مورخان است) بدون درك آنچه مردم عادي خواستهاند و داشتهاند و كردهاند هيچ ارزشي ندارد. به قول جورج رود، ميشله تاريخ را صحنه نمايش زندهاي ميديد كه «مردم عادي قهرمانان آنند.» نظريه او درباره انقلاب سياسي كه آن را «بروز خشماگين و خودپوي همه مردم ضد فقر و ستم تلقي ميكند» هنوز هم نافذترين نظريه در براي فهم اين تحول است. ميشله اواخر عمر مجبور به ترك پاريس شد و تا زمستان 1874 كه قلبش از كار افتاد در ايئر، واقع در ساحل مديترانه زندگي كرد. بعد از فوت ميشله، همسرش نامهاي به دادستاني پاريس نوشت و مجوز تدفين او را در پايتخت درخواست كرد. حدود دو سال بعد با اين درخواست موافقت شد.