كوهها
سروش صحت
مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «خسته شديم.» راننده چيزي نگفت. مرد دوباره گفت: «واقعا خسته شديم.» راننده پرسيد: «چطور؟» مرد گفت: «كرونا، گروني، اوضاع احوال، هر طرف را نگاه ميكني يه چيزي هست.» راننده گفت: «راست ميگيد، من وقتي عاجز ميشم گاهي به كوهها نگاه ميكنم.» مرد پرسيد: «چرا؟» راننده گفت: «حالم بهتر ميشه.» مرد پرسيد: «از چي؟» راننده گفت: «همين كه كوهها هست، همين كه ميبينمشون حالم بهتر ميشه.» مرد گفت: «به كوه نگاه كردن كه حال خوب شدن نداره، كوهها هميشه هستند.» راننده گفت: «هيچي هميشه نيست. شما فكر ميكردي يه روز دست دادن و بغل كردن ديگه نباشه؟ هيچي هميشه نيست.»