روايتي براي درختان كهنسال
اسدالله امرايي
رمان «آقادار» نوشته مريم سميعزادگان بهتازگي در انتشارات كتابسراي تنديس منتشر شده است. از خانم سميعزادگان پيش از اين دو كوچه بالاتر و من رعنا هستم منتشر شده بود.
در گيلان مثلي ساير است كه «هر جا پيلهپيله دارِه -اونجِه گيلكانِ مزارِه» يعني هر جا درختان بزرگ و تنومند است، آنجا پرستشگاه و زيارتگاه گيلكهاست... اطراف آن درختان چراغ روشن ميكنند و شمع ميافروزند و به شاخههاي نازك آنها، دخيل ميبندند و آنها را به نام آقادار و آقاسور و آقاريس و نظاير آنها ميخوانند. ناگفته نماند كه لفظ آقا در كلمه آقادار همان واژه ارجمند آقا كه امروزه در فارسي بسيار مصطلح است و ريشهاي تركي و مغولي دارد، نيست. در اصطلاح آقادار كه از سنسكريت منشا گرفته اقا به معناي گناه و معصيت است. اقاقيا و اقاگيا و اقاگنا با تارو و شكل گيلكي آن دار تركيب شده و به معناي شستن گناه و كفاره است كه به شكل امروزين خود اقادار يا آقادار درآمده است.
«مجري ساعت را اعلام ميكند موسيقي ملايمي پخش ميشود و گوينده با ناز ميپرسد: «تا به حال فكر كردهايد بعد از شما دنيا چطور ميگذرد؟» دوباره موسيقي پخش ميشود صداي زن غم دلنشيني دارد: «براي آنكه بداني جهان بر تو ميگذرد گاهي در آينه نگاه ميكني و تارهاي سفيد مو و چين و چروك دور چشمت را ميشماري براي آنكه بداني كه جهان با تو ميگذرد گاهي تقويمهاي كوچك جيبي قديمي سالهاي دور رديف شده روي همِ توي گنجه را برميداري ورق ميزني به روزهاي رفته نگاه ميكني و آهي از نهادت برميخيزد. فرق نميكند از سر حسرت گذشتن روزهاي خوب يا يادآوري ناخوشي بعضي روزها هر چه بوده خوب و بدش گذشته و رفته براي اينكه بداني جهان بر تو با تو ميگذرد و بيشك بيتو نيز ميگذرد، به آگهيهاي ترحيم روي ديوارها نگاه ميكني و به قبرهاي توي خاكستان. باورت ميشود بدون تو هم جهان ميگذرد و آب از آب تكان نميخورد.»
حرمت طبيعت و درخت، براي اقوام ايراني هميشه مطرح بود و هست. نگاه مردم به درختاني خاص در گذشته، گاهي به شرك و گاهي هم از سوي روشنفكران عصر ما حتي از سوي بزرگاني چون نيما يوشيج به مظاهري از عقبماندگي و جهل تعبير شده است. قطع يك درخت عظيم و كهنسال با انگيزه ديني، براي مبارزه با شرك، در يكي از ايالات ايران به دستور يكي از خلفاي بغداد در تاريخ آمده است.
روستاهاي شمال پر است از مكانهايي كه ابتدا در آن درختي كهنسال رشد كرده و اهالي به واسطه آدمهايي غالبا مردمدار و مومن كه در طول زمان مورد وثوق جماعت بودهاند پس از مرگ مزارشان را در كنار آن درختان به زيارتگاه حاجتمندان بدل كردند، يا براي جايي كه دور هم جمع شوند و درددل كنند و از حال و احوال هم خبر بگيرند. داستانهايي هم بين اهالي از كرامات آنها دهان به دهان ميچرخد. مريم سميعزادگان در رمان جديد خود، درباره آدمهايي نوشته است كه سادهدل و صميمياند و در يكي از روستاهاي شمال ايران زندگي ميكنند. اين آدمها با روبهرو شدن با اندك سختي و ناملايماتي، سراغ امامزاده ده و درخت معروف حياطش ميروند. نام درخت آقادار است. مردم با پناه به صحن امامزاده با آقاسليمان متولي اين مكان گفتوگو و درددل ميكنند و دوباره به زندگي عاديشان برميگردند.