طنز از كجا آغاز ميشود؟
عباس عبدي
يادداشت بنده با عنوان «احياي نهاد نخست وزيري» به نسبت بازتابهاي بيشتري از ساير يادداشتها داشت. برخي آن را پيشنهادي جدي دانستند و به دفاع يا رد آن پرداختند. برخي نيز آن را يادداشتي كنايهآميز دانستند. در اين ميان جناب آقاي حجاريان نيز بر آن رديهاي نوشتند كه آن نيز ميان جدي و طنز بودن در نوسان بود. همچنان كه ميان موافقت و مخالفت چنين بود. اكنون ميخواهم برداشت خود را از حيث جديت هر دو نوشته، به ويژه نوشته خودم بيان كنم. واقعيت اين است كه نوشتههاي بنده مستقل از اينكه درست يا نادرست باشد، بهطور معمول جدي و در قالب گزارههايي تحليلي ارايه ميشود. شوخي و طنز و كنايه زدن در آنها نيست، يا اگر هم باشد بسيار اندك است بهطوري كه آنها جاي محتواي اصلي را نميگيرند و فقط براي مليح شدن متن و رفع خستگي خواننده آورده ميشوند. با اين حال وضعيت عمومي جامعه ايران به گونهاي در حال تغيير و تحول شدن است كه تحليل آن را نميتوان با گزارههاي منطقي درك و تحليل و توصيف كرد. بنده معتقدم كه براي فهم هر پديده تا حدي هم بايد تفهمي به ماجرا نگاه كرد. به عبارت ديگر از ديدگاه سياستگذار و كنشگر و عاملان آن پديده هم بايد به موضوع نگريست تا فهم بهتري از روند تحولات به دست آيد. براي مثال دزدي عملي مجرمانه است. ضرب و جرح و نزاع اقدامي مجرمانه و زشت است. ولي اين گزاره نميتواند ما را از فهم دزدي يا نزاع بينياز كند. اينكه يك نفر از روي زيادهخواهي و بدون اضطرار اقدام به سرقت ميكند با كسي كه انسان سالمي است ولي به علت كرونا بيكار شده و فشار اقتصادي پرداخت اجاره و سير كردن شكم او را به اين وادي كشانده باشد، تفاوت اساسي دارند، و هر دو را نميتوان در يك طبقهبندي مفهومي قرار داد . به همين علت بايد كوشيد تا علت و چرايي رفتار حكومت و سياستمداران را نيز فهميد. شايد اگر از اين زاويه نگاه ميشد، برخي از اتفاقات گذشته را مرتكب نميشديم. بهطور مشخص معتقدم كه جريان سال 1388 كاملا يكسويه تحليل شد و كمتر توجه شد كه طرف مقابل ماجرا را چگونه ميبيند. در تحليل سياسي بايد بال تخيل را آزاد گذاشت تا پرواز كند، و افقهاي دوردستتري از جمله تصور كنشگران سياست را نيز رصد كرده و به تحليلگر نشان دهد. با وجود اين بايد اقرار كنم كه برخي از سياستهاي موجود در كشور را درك نميكنم. هر چه ميكوشم، نميتوانم تعارضات آن را براي خود حل كنم. مثل اين ميماند كه كسي اقدام به سرقت كند، ولي هيچ تمهيداتي را براي شناسايي و دستگير شدن فراهم نكند. اين نقض غرض است و موجب تعجب هر ناظري خواهد شد. فرض كنيد كه يك نفر به طلافروشي دستبرد بزند، بعد بخواهد پاي پياده و با اتوبوس به منزل برود! اين رفتار را چگونه بايد تحليل كرد، جز با طنز؟ چند سال پيش خواندم كه فردي براي سرقت به منزلي ميرود كه ميدانسته صاحبخانه مهماني رفتهاند. بعد كه وارد منزل ميشود و درِ يخچال را باز ميكند كلي خوراكي ميبيند، اشتهايش باز ميشود و مشغول خوردن ميشود و قدري هم نوشابههاي الكلي ميخورد. خلاصه خوابش ميگيرد و يك خواب سير هم ميكند و در نتيجه هنگامي كه در خواب خوش بوده به او دستبند ميزنند. معلوم است كه دزد حرفهاي كه از اين كارها نميكند. اين داستان فقط در قالب طنز قابل بيان و تصور است. سياست در ايران نيز غير قابل فهم شده است. بنده گمان ميكردم كه انتخابات سال 1398 با گشايش بيشتري نسبت به ۹۴ مواجه خواهد شد، ولي ماجرا 180 درجه معكوس شد. خب تا اينجاي كار مشكلي نبود، آنچه كه ايراد داشت در ادامه بود. هنگامي كه نوشتم، حالا اين كار را كرديد، بقيهاش را هم تكميل كنيد. اين بيمعني است كه ساختار اجرايي كشور در وضعيتي رودررو با نهادهاي ديگر قرار داشته باشد. و اين رودررويي ناشي از دو نوع مبناي قدرت است كه لزوما با يكديگر هماهنگ نميشوند. اين كار را انجام ندادند. و كار به جايي ميرسد كه نهاد برآمده از انتخابات 1398، حتي نميتواند اقدام به يكدستسازي ساختار اجرايي و تقنيني كند، در حالي كه اختيارات آن را دارد. و در نهايت كار به جايي ميرسد كه جز طنز شيوه ديگري براي بيان واقعيت كارآيي ندارد. چرا كه نمايندگان به جاي استيضاح وزير كه حق و مسووليت خودشان است به سران قوا از جمله رييس خودشان و رييسجمهور كه او را قبول ندارند نامه مينويسند كه آقا تو را به خدا اين آقاي وزير نفت رابرداريد!! اين پديده را جز با طنز با چه زبان ديگري بايد يا ميتوان بيان كرد؟ اگر دقت كرده باشيد هميشه براي بيان و توصيف پديدههاي ناشدني از داستانهاي لطيفهگونه استفاده ميكنيم. داستانهايي كه به نوعي حاوي رفتارهاي پارادوكسيكال يا عجيب و غريب است، كه در ذهن ميگنجد ولي در عمل بعيد است كه رخ دهد. ولي مدتها است كه بسياري از اين موارد براي جامعه ما نه خيال كه واقعيت پيدا كرده. چيزي كه در گذشته براي ما وضعيتي طنزگونه داشت، اكنون به يك واقعيت تبديل شده است. واقعيتي كه نميتوان آن را در قالبهاي منطقي و عادي توصيف و تحليل كرد و چارهاي نيست جز آنكه با ادبيات ديگري به آن پرداخت. آن يادداشت ميخواست بگويد كه ادامه روند منطقي انتخابات 1398 تبديل ساختار رياستجمهوري به نخست وزيري حتي پيش از ۱۴۰۰ است. ولي اگر رياستجمهوري بخواهيد باشد، به ناچار بايد پيشنهاد آقاي حجاريان را اجرا كرد. همچنين اگر 40 تا 45 ميليون رأي براي پشتوانه مردمي نظام لازم است، پس چرا آن انتخابات برگزار شد؟ آمدن آقاي روحاني بهطور واضحي مطلوب ساختار نبود، ولي چون پشتوانه آراي مردمي براي تنفس اين ساختار لازم و حياتي است، دستيابي به چنين ميزان رأيي به مشكلات حضور روحاني ترجيح داشت. ولي اگر وجود رأي بالاي مردمي از محاسبات قدرت خارج شده است، نيازي به تكرار آن برنامهها نيز نيست. تاكيد ميكنم كه با سياستهاي حتي متفاوت از فهم و توافق عموم مردم شايد بتوان كشور را پيش بُرد، به شرطي كه اين سياستها انسجام داشته باشند، ولي با سياستهاي متناقض نميتوان هيچ گام مفيدي برداشت. چوب سياستهاي متناقض نقد است ولي نان آن نسيه است و نقد ناشدني است.