ناقوس مرگ رژيمهاي كهن
مرتضي ميرحسيني
آگوست 1789 گروهي از پليسهاي پاريس، كارگر روزمزدي را كه گويا براي يك كارگاه تفنگسازي كار ميكرد به جرم آشوب و اغتشاش دستگير كردند و با خود بردند. او هم هنگام دستگيري و هم زمان بازجويي مدام ميگفت: «طبق حقوق بشر، من مستحق داوري منصفانهام.» تابستان آن سال در چنين روزهايي بود كه مجلس فرانسه بعد از چند دور بحث و جدل، اعلاميه حقوق بشر و شهروندان را تصويب كرد. پشتوانه نظري اين اعلاميه، مكتب فلسفي لاك و مونتسكيو و روسو بود و بيشتر از هر چيزي، آرمانها و دغدغههاي مردم عادي جامعه را بازتاب ميداد. در آن مالكيت خصوصي و داراييهاي فردي به رسميت شناخته و دست دولت و مقامات دولتي از تعدي و تجاوز به آن كوتاه ميشد. قانون، همه را از شاه و درباريان و اشراف گرفته تا كارگر و دهقان و گدا برابر ميپنداشت. در اين اعلاميه، مساله وجدان انسان هم به ميان آمد و آزادي آن به عنوان اصلي خدشهناپذير پذيرفته شد. به تبع آن آزادي بيان و قلم و نيز حق برپايي تجمع و اعتراض، پشتوانه قانوني پيدا كرد و مسير نقشآفريني و اثرگذاري مردم در تصميمگيريها و سياستگذاريها كمي هموار شد. آزادي عقايد و تبليغات ديني هم رسميت يافت، هر چند به اين شرط كه «ابراز آنها نظم عمومي را مختل نكند» و منجر به ناامني و خشونت نشود. همچنين تاكيد ميشد كه ميزان ماليات پرداختي هر فرد بايد بر اساس درآمد و دارايياش تعيين شود (نه دوري و نزديكي به قدرت و بهرهمندي از برخي ارتباطات خاص) و ضوابط و معيارهاي گزينش در مشاغل دولتي هم بايد براي همه داوطلبان، مشخص و يكسان باشد. تقريبا همه مورخان اين اعلاميه را گامي رو به جلو در سير تاريخ بشر و «صداي ناقوس مرگ رژيمهاي كهن» ميدانند، رژيمهايي كه مبتني بر خودكامگي سلطنت و اشرافيت و امتيازات خاص و پايمال كردن حقوق عامه مردم بود. اما حتي پرشورترين و رمانتيكترين شيفتگان آن هم نقايصش را نفي و انكار نميكنند. مثلا مسائلي مثل نقش دولت و حد مداخله آن در مديريت اقتصاد و جامعه مبهم باقي ماند يا از موضوع چگونگي مداخله شهروندان در تدوين قوانين سخني به ميان نيامد.
عيب و ايرادهايش به كنار، اين اعلاميه چندي بعد چارچوب قانون اساسي سال 1791 فرانسه شد و «ملت» را وارد معادلات سياسي كرد. در جريان حوادث پرشتاب آن سالهاي فرانسه تحولات ديگري هم روي داد و حتي قانون اساسي هم لغو- و البته با قوانين مردميتري جايگزين- شد، اما اين واقعيت به قوت خود باقي ماند كه انقلاب و اعلاميه حقوق بشر، مردم فرانسه را در سرنوشت كشورشان درگير و حضورشان را در حوادث مهم زمانه بسيار پررنگ كرده بود. مثلا زماني كه فرانسه درگير جنگ خارجي شد و دولت براي دفاع از كشور، داوطلبان را به پيوستن به ارتش فراخواند، مردم گروهگروه اعلام آمادگي و نامنويسي كردند و با تعصب و فداكاري براي آنچه مال خودشان ميدانستند، جنگيدند. حتي پيروزيهايي كسب كردند كه تا پيش از آن در امكان آنها ترديد وجود داشت، مثل پيروزي بر ارتش نيرومند پروس در نبرد والمي (1792) . جالب اينكه شاعر بزرگ، گوته هم در سپاه پروس يكي از شاهدان شكست بود و خاطرهاي از ماجرا را ثبت كرد. ميگويد: صبح را با لاف پيروزي بر فرانسويها، كباب كردن و خوردنشان شروع كرديم. اما شب سربازها حوصله شوخي يا حتي صحبت نداشتند و به هم نگاه نميكردند؛ هوا كه تاريكتر شد دور هم جمع شديم، هرچند سكوت بر جمع ما حاكم بود؛ تا اينكه يكي سكوت را شكست و از من پرسيد: «درباره امروز چه فكر ميكني؟» و من فقط گفتم: «عصر تازهاي در تاريخ جهان آغاز شده است و ما ميتوانيم ادعا كنيم كه شاهدان زايش آن بودهايم.»