احمد پژمان از دوستي ۵۰ ساله با طياب ميگويد
احمد پژمان
متاسفم كه اين روزها خبرهاي بد پشت سر هم ميآيند. هنوز از سوگ خسرو سينايي به در نيامدهايم كه خبر مرگ دوست عزيزم، منوچهر طياب به من رسيد. منوچهر چند مدتي بود كه با سرطان دست و پنجه نرم ميكرد و البته به ما نميگفت كه اين همه بيمار است. اما گمان نميكردم كه به اين زوديها تسليم مرگ شود. او با آن روحيه مقاومي كه داشت كه روزها و شبها در كوير و دشت و كوههاي ايران ميماند و از باد و باران و گرما و سرما و حيوان و حشرات خطرناك نميهراسيد، در نهايت تسليم مرگ شد و اين البته جادهاي است كه همه ما بايد تا انتهاي آن برويم. منوچهر را قبل از انقلاب تنها ميشناختمش و سلام و عليكي باهم داشتيم، اما بعد كه به امريكا آمد، در نيويورك، دورههايي داشتيم كه باهم بيشتر آشنا شديم و رفت و آمد گروهي باهم پيدا كرديم. بعد من به كاليفرنيا آمدم و خبري از او نداشتم تا اينكه در تماسي به من گفت در دانشگاه كلمبياي نيويورك مشغول كار شده. ميگفت استادان اينجا باور نميكنند كه من ۲۰۰ فيلم ساخته ام. به نظرم از نظر تعداد فيلم مستند، منوچهر طياب ركورد شكسته است، همچنان كه رضا بديعي ركورد گينز را با ساخت بيش از ۴۰۰ فيلم شكست. وقتي منوچهر به ايران برگشت، با من تماس گرفت و از من خواست موزيك فيلمهايش را بنويسم كه نخستين كار ما «همراه با باد در دل تنهايي كوير» بود و آنجا ديگر حسابي باهم رفيق شديم. منوچهر عشق اين را داشت كه از ايران و تمدن ايراني و بناهايي كه هست و فرهنگ و فولكلوري كه وجود دارد، فيلم بگيرد و آنها را تا از بين نرفتند حفظ و براي آيندگان به يادگار بگذارد. ميگفت اين ساختمانها روزي از بين ميروند و هر سال مثل قارچ از گوشه و كنار شهركي جديد سبز ميشود و لذا بايد تا آن ساختمانها از بين نرفتند، آنها را ثبت كرد. آرزويش اين بود كه اينها را هم كتاب بكند و هم فيلم كه اين آرزوهايش را تحقق بخشيد. طياب از آن آدمهاي كمنظيري بود كه دنبال پول و جاه و مقام نبود و اگر ميشد قرض ميكرد كه بتواند فيلم يا پروژه فرهنگي و هنرياش را به پايان برساند. به ياد دارم گاهي به قدري در تنگناي مالي قرار ميگرفت كه از بستگانش قرض ميكرد تا بتواند پروژه يا فيلمش را تمام كند. برخي مشكلات هم بسيار اذيتش كرد، از جمله برخورد صدا و سيما كه چندين پروژه او را به رغم آنكه تصويب شده بود، دچار مشكل ميكردند. مثلا مديري تغيير پيدا ميكرد و مدير بعدي از انجام تعهدات مدير پيشين سر باز ميزد، يا تورم و افزايش قيمتهاي دستمزد و مراحل مختلف تهيه آن يكباره افزايش مييافت و صدا و سيما زير بار اين تورم و افزايش قيمت نميرفت. شيوه همكاري من و منوچهر اينگونه بود كه هر پروژهاي كه تمام ميكرد، فيلم را به من ميداد و من كمي روي فيلم كار ميكردم. آخر وقت منوچهر ميآمد خانه ما و از ساعت 9 يا 10 شب شروع ميكرديم به كار. من پشت كامپيوتر مينشستم و تصوير را ميديدم و آهنگ مينوشتم. برخي مواقع خوابش ميبرد. من بيدارش ميكردم و ميگفتم اين تيكه را ببين چطوره؟ كه بعدا دوباره كاري نشه. به ياد دارم فستيوال فيلم كودك در اصفهان برگزار ميشد و از ما هم دعوت كرده بودند. من، پرويز كيمياوي، محمدرضا اصلاني و منوچهر به اين فستيوال رفتيم و در همان جا بود كه يك سوژه به طياب دادم؛ كار روي نوازندگان و خوانندگان منطقه جنوب. سريع پذيرفت و ما شروع به كار كرديم.
ايده اين بود كه هم از آنها در محل فيلم بگيريم و هم آنها را به استوديو بياوريم كه بتوانيم نوازندگي و خوانندگي آنها را با كيفيت خوبي ثبت و ضبط كنيم. شيوه كار منوچهر برايم جالب بود. او وجب به وجب اين مملكت را ميشناخت و درباره هر چيزي كه ميخواست فيلم بسازد از جمله همين خنياگران منطقه جنوب، كلي از قبل اطلاعات جمع ميكرد، كتاب ميخواند و با مردم آن منطقه و مطلعان بومي و محلي صحبت ميكرد. با آدمهاي منطقه دوست شده بود و با تمامي مراسمها آشنا بود و همهچيزها را شرح ميداد. با يك راننده به اهواز رفتيم و فيلم را از آنجا شروع كرديم بعد رفتيم به چابهار و هر دهي كه در راه ميديديم فيلم ميگرفت و با مردم مطلع صحبت ميكرد. به همين دليل بود كه برخي كارهاي او به دليل عمق و غناي بصري و محتوايي كه داشت، بسيار تاثيرگذار از كار در ميآمد و نتيجه اين ميشد كه حتي از نشنال جئوگرافيگ هم به سراغش آمدند كه با آنها همكاري كند. به ياد دارم فيلمي درباره نقاشيهاي ايران ساخت كه بسيار جالب توجه بود. علاوه بر آن با موسيقي كلاسيك غربي و ايران هم آشنايي داشت و ساز ميزد. در اينجا لازم است كه از همسر ايشان هم يادي بكنم، خانم بابارا كه هميشه او را و كارش را ميفهميد و اين نكته را بارها خود طياب هم با من در ميان ميگذاشت كه همسر باشعور و بافرهنگي نصيبش شده است كه خيلي مشوق او و كارش بوده. طياب براي من يك دوست و رفيق واقعي و مخزن و گنجينهاي از اطلاعات در زمينههاي مختلف فرهنگي، هنري، سياسي و اجتماعي بود. من وقتي كه با او و كارهايش آشنا شدم و همكاريهاي ما شكل جديتري به خود گرفت، با ايران بيشتر و عميقتر آشنايي پيدا كردم. از نظر اخلاق شخصي هم دوستي خوب، انساني شريف و باسواد بود.
يادش هميشه با من خواهد بود.