افول قصهنويسي ايران
اختيار حركتش يا به دست شمايل گردانهاست يا به دست توفانهاي بدبياري منطقهاي كه رستنگاه تمدن را در مينوردد. بدون نفت؛ ملتي با باورهاي طولاني مردمش ميتواند بر سر پا بايستد. اين كار را سينه پدران و مادران قبلا به انجام ميرساندند و در زندگي پسامدرن؛ ورق كتابها و اقتباسها و نكتههاي باورساز درامهاست كه ملتي را ملت ميكند. چگونه ميتوان به ايستادن مردم ايران از پس حوادث خوشبين بود وقتي كه قصه در نهاد نخستين مردم ايران غايب است. وقتي كه هر چشمه باوري، به شكل قصه و رمان و شعر و فلسفه و تاريخ؛ عاري از خلاقيت و انسان خلاق روزگار؛ ميخواهد پاي در رقابت با ديگران گذارد. وقتي سينههاي قصهگو، پندهاي افسانهها و باورهاي كهن، رسانهاي قابل باور و عميق ندارند؛ هيچگونه خوشبيني نميتوان داشت. دنياي قصهها را دريابيم و از تعطيلي مراكز و آثار ريشههاي اين ملك جلوگيري به عمل آوريم. وقتي فونداسيون ساختماني خرد شود؛ تمام آن ساختمان و ساكنينش يا از آن ميروند يا زير آوار سيال سيمان و آهن روزگار مدرن ميمانند. بيآنكه بدانند، چگونه در آن خاك دوباره خانه برپا كنند. ايران سينه محنت كشيده قصههاست. قصه گذراندن مهاجمان و ماندن مردمش. چراغ روايت اين ملت را خاموش نكنيم. از نفتفروشي اين مهمتراست.