• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۴ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4770 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۸ مهر

مرگ و زندگي لو شون

مرتضي ميرحسيني

او را يكي از پيشگامان ادبيات سوسياليستي آسيا مي‌شناسند و از او به اعتبار نفوذ اجتماعي و اخلاق‌گرايي فراسياسي‌اش به گوركي چين ياد مي‌كنند. لو شون سال 1881 در مركز ايالت ساحلي چكيانگ چين متولد شد. دانش‌آموز درس‌خوان و باهوشي بود و براي تحصيل در رشته پزشكي كشورش را ترك كرد و به ژاپن رفت. آنجا بود كه جهان‌بيني‌اش تغيير كرد، از طب دست كشيد و به ادبيات روي آورد. مي‌گفت كه پزشكي ديگر برايم اهميتي ندارد؛ آنقدر مردم كشورم عقب‌مانده‌اند كه حتي اگر سالم و تندرست هم باشند باز هم چيزي بيشتر از قرباني يا تماشاگر نيستند. به كشورش برگشت و در كنار ادبيات، به سياست هم پرداخت.
 در تظاهرات مشهور چهارم ماه مه 1919 در پكن حضور داشت و همراه با دانشجويان و روشنفكران هموطنش، با تصميم دولت چين براي امضاي معاهده ورساي مخالفت كرد (معاهده‌اي كه طبق آن قرار بود مناطقي از چين كه در اشغال آلمان بود به ژاپن واگذار شود). لو شون زندگي پرفراز و نشيبي داشت و چندبار هم تا يك قدمي مرگ رفت. گاهي مركز توجه و شهرت بود و در بزرگ‌ترين دانشگاه‌هاي كشورش براي جمعيت‌هاي چند هزار نفري سخنراني‌هاي پرشور مي‌كرد و گاهي هم مجبور به سكوت و زندگي در خفا مي‌شد. بيشتر عمرش را در شانگهاي زندگي كرد و همانجا هم از دنيا رفت (19 اكتبر 1936) . مردي خودساخته و باصداقت بود و همچون روشنفكري متعهد براي بهبود معيارهاي زندگي هموطنانش تلاش مي‌كرد. كمونيست راسخي محسوب مي‌شد، اما انصافا در قالب‌هاي تنگ حزبي جاي نمي‌گرفت. حتي از شيوه رهبري حزب و تفكر حاكم بر آن ناراضي و آزرده بود. يك‌سال قبل از مرگ به يكي از دوستان نزديكش گفته بود: «احساس مي‌كنم با زنجيري آهنين دست‌وپايم را بسته‌اند، احساس مي‌كنم يك مراقب از پشت سر مدام شلاقم مي‌زند. با هر شدتي هم كار كنم، ضربه‌هاي شلاق ادامه دارد.» و نيز «من معمولا به اين طرف و آن طرف سفر مي‌كنم، ولي اين اواخر متوجه شده‌ام كه ژنرال فرمانده ما اغلب در خانه مي‌ماند و به ديگران دستور مي‌دهد پيشروي كنند... اگر ژنرال فرمانده من اصرار دارد ميان ارزش زندگي خودش و زندگي من تفاوت قائل باشد، من نمي‌توانم حرفي بزنم.» لو شون مخالف تنزل ادبيات به حد پروپاگاندا بود، اما به تعهد نويسنده به جامعه‌اش اعتقادي تزلزل‌ناپذير داشت. 
چندين جلد مجموعه مقاله، سه جلد داستان و مجموعه‌اي بلندبالا از شعرهاي منظوم و منثور از خود به جاي گذاشت و نسلي از نويسندگان و شاعران را در كشور خود تربيت كرد. يكي از بهترين شعرهايش را زمستان 1931 نوشت؛ متاثر از شنيدن خبر تيرباران چند نويسنده جوان، آن‌ هم در حالي كه دست‌هاي‌شان را از پشت بسته بودند: «عادت كرده‌ام شب را تا سپيده‌دمان بيدار بمانم/ اما، چه يأس‌آلود، اكنون طرد شده‌ام/ به اين زودي موهايي سفيد ميان ريشم خودنمايي مي‌كنند/ مدام گمان مي‌كنم مي‌شنوم/ كه در جايي مادري گريه مي‌كند/ باز اين شهر پوشيده از پرچم‌هاي خودكامه است/ چنانكه پيچيده در كفن.../ نه! اين مرگ قهرمانانه دوستانم را/ نمي‌توانم در سكوت بر خود هموار كنم/ و به قصد آنكه سلاحي در رزم/ بر سر دست بگيرم‌شان/ در جست‌وجوي ابيات خشماگين و كوبنده‌ام/ اما تلاشم همچون هميشه بي‌ثمر است/ در روزنامه براي شعر جايي نيست/ ماه بالا آمده و نور آن/ همچون آب بر لباس‌ها جاريست».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون