فروغ و تاوان عشق
آلبرت كوچويي
اينجا، سخن از وزن و عروض و فرم و محتوا نيست. سخن از چهره اجتماعي زني موفق است. او كه به عنوان يك زن شاعر شهرت يافت، اين شهرت را تا كجا با همت خود و چقدر با حمايت مردان يافت؟ قصد من از به چالش كشيدن چهره نمادين او، به هيچ روي به شعر و جايگاه ادبياش ندارد. نه از موضع نفي و نه از موضع اثبات. بحث از تاثير اجتماعي او است.
اين سايه اقتصادي نيا است كه در مجموعه مقالاتش از فروغ فرخزاد مينويسد. از نقش او در شعر و بعد در اجتماع. كتابي با عنوان پنج آبتني و مقالات ديگر درباره فروغ فرخزاد. سايه اقتصادينيا، به گفتهاش، با استناد به نامههاي فروغ به گلستان، در كتاب فرزانه ميلاني و استناد به آراي مايكل هيلمن در كتاب زني تنها مينويسد.
و سرانجام نتيجه ميگيرد كه فروغ پيش از آشنايي با گلستان، در كسب شهرت ادبي، از نفوذ مردان متنفذي چون شجاعالدين شفا، ناصر خدايار و نادر نادرپور، بهره برده و پس از آشنايي با گلستان نيز، علاوه بر بهرهمندي از شهرت و نفوذ اجتماعي او، انتفاع مالي هم داشته است. از حضور گلستان در كنار خويش، به جز بهره عاطفي، نفع مالي نيز ميبرده است.
مقصود من، اشاره سايه اقتصادي نيا، به بهره عاطفي فروغ است و رهايي از همسرش پرويز شاپور و با او، كاميار شاپور، پسرش. زندگياي كه پاشيده شد. مادرش، فروغ، در يك غروب تشنه تابستان آخرين لالايي را پاي گهوارهاش خوانده و تركش كرده بود تا يار و دلدار واقعياش را بيابد.
سايه اقتصادينيا مينويسد: فروغ براي ما فروغ است؛ زني كه به زندگي خانوادگي پشت پا زد، با همسرش، بدعهدي كرد، فرزندش را وا نهاد، رفت تا خداي شعر را در آغوش گيرد و گرفت.
رها كرد و رفت. من اين رها شده، كاميار را نخستينبار در نمايشگاه نقاشياش در ساختمان پزشك روانشناس معالجش ديدم. در ساختماني گرفته، نبش خيابان قائممقام فراهاني، در دهه هفتاد بود.
روانپريش، تازه از بيماري جسته، به نقاشي رو آورده بود. با آثاري هولانگيز، پريشان، غمبار، سورئاليستي، اما با قلمي توانمند كه خبر از آيندهاي درخشان ميداد كه با تاسف نپاييد. كاميار ويران بود و بعدتر كه بيشتر او را شناختم، ديدم كه در آستانه فروپاشي است و پاشيده شد. و من، مثل سايه اقتصادينيا، انگشت اتهام را به سوي فروغ گرفتم.
بعدتر كاميار به شعر هم رو آورد. آنجا هم در فضايي ماليخوليايي سرود و توانمند كه باز نپاييد. با تاسف. دنيايي شور و شيدايي در نقاشي و شعر بود كه در سرانجامي تلخ خاموش شد.
پرويز، پيش از كاميار، فروپاشيده بود. فروغ، هر دوي آنها را به عشق فروخته بود. ليلا صادقي، نويسنده شاعر و منتقد، نگاهي به گفتههاي سايه اقتصادينيا دارد و آن را اسطورهشكني ميداند. در عدم حضانت فرزند، در مسائل حقوق زنان، بيماري رواني و دوقطبي بودن فروغ و كاميار هم. ترك فرزندي بيپناه و خيانت به شاپور.
به گمان ليلا صادقي، فروغ قرار نبود الگوي يك مادر يا همسر نمونه باشد كه او الگوي اجتماعي زني است در عرصه اجتماعي. اما من هميشه در اين داوري درباره فروغ، در دو راهي بودهام. من كه شاهد ويراني پرويز و كاميار بودهام، همواره عشق را در يك ترازو و اين ويرانشدهها را در سوي ديگر نهادهام. هرگز نتوانستم بپذيرم كه چنين تاوان سنگيني، عشق داده باشد و عجبا كه ويراني به بار آمده، فقط در يك سو بود. يا دستكم اينطور نشان داده ميشد. گلستانها، از هم نپاشيدند، اگرچه شايد تركش عشق جراحاتي به آنها زد. اما سوي ديگر، فنا بود و ويراني. به راستي عشق را چنين تاواني بايد؟