رفتن بزرگان و سوگ نسل نو
رضا دبيرينژاد
امسال علاوه بر كرونا درد جدايي بزرگاني از فرهنگ و هنر ،گاه به گاهي بر جامعه آوار ميشود و فرهنگدوستان را ناراحت و نگران ميكند.اگرچه مرگ هميشه سنگين و ناراحت كننده است اما اگر بپذيريم كه مرگ امري حتمي است و براي نسلي كه همگي در يك زمانه بودهاند و طبيعتا بايد آنها را در پايان زيستن انگاشت اين نگراني و داغدار شدن تنها حاصل جدايي آنها نيست بلكه جنبه ديگري براي نسل جوان نيز دارد. نسلي كه همواره به بزرگان نسل پيشين نگاهي چون يك الگو و يك چشمانداز داشته و همين الگو شدن آنها را چون پشتوانهاي ساخته است كه نسل جوانتر همچون تكيهگاه به آنها نگاه كنند. از سوي ديگر نسل بزرگاني كه ميروند با آثارشان هم عصر با نسل نو زيستهاند، محصولات و رويدادهاي فرهنگي آنها چون تجربهها، خاطرات و آرزوهاي نسل جوان بوده است كه در ياد آنها ماندگار شده و طعم زندگي آنها را ساخته است. اين نسل فيلمهايشان را ديده، نوشتههايشان را خوانده و تصنيفهايشان را زمزمه كردهاند و بسياري از همين آثار الگو و دانشي است كه همواره خواستهاند از روي آنها بنويسند و توليد كنند. هر نسل الگوهاي خودش را نياز دارد. اين الگوها راهنما، اميددهنده و تكيهگاه هستند. اما حالا چگونه است كه در طبيعيترين حالت، نسل حاضر از واقعيت مرگ بزرگان نگران است؟ شايد اين نسل جوان بيش از ناراحتي براي آنكه ميرود نگران خودش است. نگران از دست دادن الگوها و تكيهگاه هايش. نسلي كه در خودش نتوانسته است بزرگ و تكيهگاه يا قلههاي فرهنگي بسازد در حالي كه نسل پيشين در زماني مشابه به تثبيت و اعتبار دست يافته بودند. چيزي كه آنها را به قلههاي فرهنگي رسانده است حضور پايدار در عرصه فرهنگي و توليد مدام در زمانهاي مختلف بوده است و اين سبب شده است تا چون جرقه نيايند و از ياد نروند و با توليد پيوسته خود را به ياد و خاطره نسلهاي مختلف پيوند زده و در يادها بمانند. آنها در واقع زيست معاصر را رقم زدهاند و همين زيست معاصر آنها را به همدردي و همزباني با نسلهاي جوان كشانده است. همه اينها را ميتوان حاصل آرمانگرايي نسل بزرگان پيشين دانست، بزرگاني كه آرمانهاي فرهنگي داشتهاند و براي اين آرمانها ايستادهاند، توليد كردهاند و همين آرمانها آنها را اميدوار نگه داشته است، اميدي كه سبب پويايي و حركت ميشود. نسلي كه اعتماد به نفس داشتهاند و اين اعتماد آنها را به قله رسانده است. نسلي كه همنشين و حاضر در كنار هم و جامعه بودهاند و سبب شدهاند تا همافزايي و جامعه را درك كنند. در مقابل نسل حاضر امروز كه فاقد آرمان است اميدش را از دست داده و تصويري براي فردا ندارد و در نتيجه قلهاي براي خود متصور نيست و نميتواند از نسل خود تكيهگاهي و مرهمي فرهنگي بيابد. در نتيجه اين نسل نگران از دست رفتن خاطرهسازان پيشين كه مرهمسازان فرهنگي و اميدهاي پايدار بودند هستند و در سالي كه رفتن بزرگان زياد شده است خالي شدن تكيهگاههاي فرهنگي و هنري آنها را دوچندان شوكه كرده است، نسلي جوان كه فقدان بزرگي در فرهنگ را به سوگ مينشيند.