مرگ آندره مالرو
مرتضي ميرحسيني
به 17 سالگي نرسيده بود كه مدرسه را رها كرد و گويا بعد از آن هم ديگر تحصيلات رسمي را ادامه نداد اما بعدها به يكي از مهمترين چهرههاي فرهنگي فرانسه در قرن بيستم
تبديل شد. در صف دشمنان فاشيسم جاي ميگرفت اما يكي از ريزشهاي اردوگاه چپ در دوره استالين هم بود. آندره مالرو حدود 75 سال عمر كرد، گوشه و كنار دنيا را زير پا گذاشت، در جنگ داخلي اسپانيا در جبهه جمهوريخواهان و بعد از آن در جنگ دوم جهاني در نهضت مقاومت براي كشورش جنگيد، چند كتاب نوشت و نزديك به يك دهه- در دوران زمامداري شارل دوگل- وزير فرهنگ فرانسه بود. او آنقدر مهم بود كه سال 1957 آلبر كامو بلندآوازه در كنفرانس مطبوعاتي بعد از دريافت جايزه نوبل گفت:«با احترام خدمتتان عرض ميكنم، اگر من خودم حق راي داشتم، آندره مالرو رو انتخاب ميكردم زيرا نسبت به او احساس تحسين و دوستي دارم.
او استاد دوران جواني من است.» مالرو پاييز 1901 در پاريس متولد شد و بعد از جدايي والدينش از يكديگر با مادرش زندگي كرد. گويا در آن مقطع از برخي مشكلات روحي و عصبي رنج ميبرد اما ردي از اين مشكلات در آثارش ديده نميشود و او- به جز خودكشي پدر و پدربزرگش- حتي به چنين مسائلي اشاره هم نميكند. هر چند خودش ميگفت:«حقيقت هر كس را نخست در آنچه پنهان ميكند بايد جست. اين جمله را كه يكي از شخصيتهاي آثارم ميگويد به خود من نسبت دادهاند:
ـ انسان عبارت است از آنچه ميكند.
البته انسان فقط اين نيست و شخصيت اثر من با اين جمله به كس ديگري جواب ميداد كه گفته بود:
ـ انسان چيست؟ انبان كوچك و حقيري از رازها...»
مالرو به تمدنهاي شرقي علاقه داشت و فرهنگ كهن كشورهايي مثل چين و ايران و-كمتر از اين دو- هند را تحسين ميكرد. البته اين حرف نهرو را هميشه به ياد داشت كه زماني به او گفته بود:«هر بار كه چين دوباره متولد ميشود، امپرياليست از آب درميآيد.» او چند بار در مقاطع مختلف زندگياش به ايران هم سفر كرد.
پرويز ناتلخانلري كه به تاريخ خودمان پاييز سال 1337 او را از نزديك ديده بود، مينويسد:«57 سال عمر پرحادثه و پرماجراي او كه به سياحت و اكتشاف و كارهاي سياسي، جنگي و ادبي گذشته است شور و نشاط جواني را هنوز در او نابود نكرده اما به قيافه و رفتار و گفتارش، متانت و وقاري بخشيده است كه حس احترامي در بيننده
ايجاد ميكند.»
البته زياد سيگار ميكشيد و اين يكي از بدترين و مشهورترين عادتهايش بود. حتي در بيشتر عكسهايي كه از او به يادگار مانده است ميبينيم كه سيگاري روشن، گاهي به دست و گاهي به لب دارد. چند سال آخر از سرطان رنج ميبرد و سرانجام هم سال 1976 در چنين روزي از آمبولي ريه از دنيا رفت.