مارادونا بزرگترين چهره تاريخ فوتبال است
امير حاجرضايي
قلب يك نابغه ايستاد؛ نابغهاي كه زندگياش گره خورده بود با سياست، مواضع راديكالي و خود فوتبال. در زمينه فوتبال مردم دنيا و علاقهمندان به فوتبال بازي مارادونا را ديدند و سطح كيفي او را ميدانند. از كارهايي هم كه كرده آگاهي دارند. پس ميشود كمتر به آن وجه مارادونا پرداخت ولي ميتوان از لحظات نابي كه رقم زد براي بررسي ديدگاهها و موضعگيريهاي سياسي او استفاده كرد.
مقايسههايي كه اين روزها بين مسي و رونالدو ميشود قبلا هم بين مارادونا و پله بود. من همواره مارادونا را بر همه اينها ترجيح ميدادم. دليلش هم اين بود كه تنها فاكتور ارزشهاي فني را درنظر نميگرفتم. معدلي را درنظر ميگرفتم از رفتارهاي اجتماعي و شخصيت حقيقي اين آدم. شخصيت حقوقي او فوتباليست بودن بود كه فوقالعاده هم كار ميكرد. ولي در مورد شخصيت حقيقياش، هم كتاب خواندم همان فيلم معروف امير كاستاريتسا را ديدم. هم فيلم دست خدا كه يك فيلمساز ايتاليايي ساخته بود. خيلي چيزها را به واسطه سنم از نزديك ديدم و لمس كردم. همچنين نظريات خيلي از نويسندگان ورزشي را خواندم. مارادونا هميشه براي من در صدر قرار داشت.
اينكه ميگويم مارادونا هميشه براي من در صدر بود به اين دليل است كه رسم شده ميان مردم وقتي كسي ميميرد يك مقداري در موردش غلو ميكنند. ميخواهم بگويم ديدگاههاي من در مورد مارادونا هيچ فرقي نسبت به زماني كه زنده بود، نكرده. تنها چيزي كه به آن اضافه شده اندوهي است از خودويرانگري اين چهره بزرگ دنيا.
ديهگو مارادونا كاري كرد كه در مقطعي در برههاي از تاريخ قرار گرفت. اشارهام به جنگ مالدينا يا جزاير فالكند است. كاري كه ديپلماتها و ژنرالهاي آرژانتين نتوانستند انجام دهند مارادونا انجام داد. اين اتفاق در سال ۱۹۸۳ رخ داد. انگلستان تحت نخستوزيري خانم تاچر آن جزاير را گرفت و نزديك به هزار نفر از نظاميان آرژانتيني را كشت و شكستي تحقيرآميز را به آن ملت تحميل كرد. فرداي مرگ مارادونا روزنامه اسپرت در انگلستان تصويري از مارادونا روي جلدش گذاشت و به شكلي انتقام آن گل قرن را از مارادونا بهزعم خودشان گرفتند. تيتر روزنامه اين بود: «VAR كجا بود وقتي به آن نياز داشتيم؟» اين تنها نكتهاي بود كه بين رسانهها ديدم و بار منفي داشت. طبيعي هم هست. بالاخره انگلستان از آن شكست ۱۹۸۶ رنجيدهخاطر است. مارادونا در آن بازي ۶۰ متر راه را با توپ طي كرد و همه انگليسيها را درو كرد و بدون هيچ ارتشي وارد قلعه انگلستان شد. گلي كه شد گل قرن. مارادونا با آن گل به نوعي از مردمش اعاده حيثيت كرد. در زمان بازگشت او به آرژانتين پلاكاردهايي در آرژانتين زده بود با اين جمله «ولكام پرزيدنت» مارادونا بدون هيچ رفراندومي عنوان رييسجمهوري آرژانتين را گرفت.
مارادونا به عنوان يك راديكاليست و انساني پرخاشجو هميشه در مورد اتفاقات جهاني موضع ميگرفت و از هيچكسي نميترسيد. فراموش نميكنيم كه علنا از فلسطينيها حمايت كرد و گفت همانطوركه از نوه دو ساله خودم دفاع ميكنم از مردم فلسطين هم دفاع ميكنم. در مستند مارادونا به روايت كاستاريتسا گفت حاضر نيستم يك چاي با جرج بوش بخورم. شما هرگز مارادونا را در جايگاه مخصوص كنار سران فيفا نديديد. درحالي كه پله و پلاتيني هميشه آنجا بودند با كتوشلوار و كراوات. اينها هميشه در كنار قدرتمندان بودند ولي مارادونا كنار مردم ايستاد. روي سكوهاي معمولي مينشست و مواضع خودش را تكرار ميكرد.
اين مواضع زماني وجهه سياسياش قوي شد كه او علنا رهبران فيفا و يوفا را به فساد محكوم كرد و بعدها ديديم آن فساد واقعا وجود داشت. مارادونا با موضعگيريهايش آنها را به مقابله با خود فرا خواند. در فينال ۱۹۹۰ وقتي آن پنالتي مشكوك آلمانيها تبديل به گل شد و مارادونا با گريه رفت براي گرفتن مدال نقرهاش با ژائو هاولانژ دست نداد. همانجا در ذهن هاولانژ برزيلي جرقههايي زده شد. اين جرقهها تبديل به شعلهاي شد كه در جام جهاني ۱۹۹۴ امريكا مارادونا را از ادامه مسابقات محروم كرد؛ آنهم به دليل استفاده از ماده مخدر يا نيروزا. در همان امريكا مارادونا در تلويزيون با مردم دنيا حرف زد. او در حالي كه گريه ميكرد و صورتش از اشك پر شده بود گفت من پاكم و اينها دلشان نميخواهد من حضور داشته باشم. آنجا سياست به نوعي وارد قضيه شد. خلاصه اينكه تلفيقي از خودويرانگري، سياست و فوتبال در زندگي اين شخص كه بهشدت پارادوكسيكال بود، رخ داد.
بعد از اين مارادونا رها شد. او دست زد به يك نوع خودويرانگري. بارها خبر مرگش به گوش رسيد. مدام در بيمارستانها بستري شد. آخرينش هم چند روز قبل از مرگش به خاطر مشكل مغزي بود. سرانجام قلبش ايستاد. چيزي كه انتظارش ميرفت، چون از جسم سالمي برخوردار نبود. پرخاشگري ميكرد و از نظر روان سلامتي كامل نداشت. مجموعه اينها او را تبديل كرد به كسي كه چهرهاش نمود زخمهاي امريكاي جنوبي بود؛ زخمهايي مثل ديكتاتوريهاي امريكاي جنوبي و دخالت قدرتهاي بزرگ در سرنوشت كشورها. مارادونا رفيق فيدل كاسترو ايوو مورالز و هوگو چاوز بود. او تتوي چگوارا و كاسترو را روي بدنش داشت. تفكراتش كاملا مشخص بود؛ تفكراتي چپ و تندرو در حدي كه كاسترو را مثل پدرش ميدانست.
قصد تطهير مارادونا را ندارم. نميخواهم نقاط تاريك زندگياش را پاك كنم ولي مارادونا شخصيت مورد علاقه سياستمداران و قدرتمندان غرب نبود. آنها هميشه با اين آدم مشكل داشتند و ميخواستند به نوعي او را از صحنه خارج كنند. بالاخره هم موفق شدند. همچنين قصد ندارم از مرگ مارادونا سوءاستفاده كنم و پله را مورد تهاجم قرار دهم. پله بازيكن بسيار بزرگي است كه حتي كلمه بزرگ هم برايش كوچك است. ولي پله زماني كه به ثروت رسيد فراموش كرد زاغهنشين بوده. فاصلهاش با مردم با گذشت زمان عميق و عميقتر شد. او دايما در كنار ديكتاتورهاي برزيل قرار ميگرفت و از آنها حمايت ميكرد و كار را به جايي رساند كه گفت محمد علي كلي نبايد از رفتن به سربازي براي حضور در جنگ ويتنام سر باز ميزد. او تبديل شد به يك عامل راستگرا.
به ميان آوردن اسم پله به اين خاطر است كه اين دو نفر در سالهاي گذشته باهم تقابلهاي لفظي داشتند و باهم مقايسه شدند. من افراد را توي ذهنم معدلگيري ميكنم. شايد خيلي افرادي باشند كه افتخارات زيادي آورده باشند اما شخصيتهاي اجتماعيشان را دوست ندارم و وقتي معدلگيري ميكنم توي ذهنم نمرهشان خيلي ميآيد پايين. بنابراين من مارادونا را بهترين بازيكن نه، بلكه بهترين چهره تاريخ فوتبال ميدانم.
طبعا چنين انسانهايي سرنوشتي بهتر از اين پيدا نميكنند. مثل جرج بست كه او هم در ۵۹ سالگي از دنيا رفت. آدمهاي سركش و توفاني و انقلابي فرجام خوشي پيدا نميكنند. مارادونا تبلور جامعه غارتزده امريكاي جنوبي و رهبران دستنشانده اين كشورها بود. كسي كه عليه آنها اقدام به موضعگيري كرد. كساني كه از او ميخواستند بهرهبرداري سياسي كنند و حتي از مرگش هم چنين قصدي دارند. مارادونا در مجموع زندگي، موضعگيريهاي سياسي، رفتارها و فوتبالش از نظر من بزرگترين چهره تاريخ فوتبال بود. البته زندگياش نقاط منفي هم داشت. جايي كه رفت به سراغ عياشي و مواد و الكل و چيزهايي كه باعث شد در سني كه براي مرگ زود است از دنيا برود.