تاملاتي درباره روزگار كرونايي
سوگوار تاريكي!
احمد عدنانيپور
مدتي از شيوع ويروس كرونا و آغاز پاندمي جهاني ميگذرد. شيوعي كه زيست جمعي را تحتتاثير قرار داد و تا حد زيادي تصوير شفاف علم را خدشه انداخت. در اين بين هر كس نظري داشت. تا جايي كه هر كس دانسته ندانسته به گمانهزني پرداخت؛ عدهاي كرونا را انتقام طبيعت قلمداد كردند و عدهاي ديگر توطئهاي پزشكي؛ در اين بين مورد آنيش تواري جالب توجه بود. رييس مجلس هند در توييتي جنجالي كتاب «چشمان تاريكي» را معرفي كرد و به قول خودش پرده از توطئهاي برنامهريزي شده برداشت و به صورت غيررسمي فراخوان خوانش كتاب را صادر كرد. اينطور بود كه در برههاي خاص، كتابي كه دين كونتز كه حدود چهل سال پيش آن را نوشته و همان سالها هم فروش خوبي نداشت، به واسطه يادآوري آنيش تواري دوباره سر زبانها افتاد. اگرچه دهه هفتاد و هشتاد ميلادي پر است از داستانهايي مهيج درباره انتشار ويروسهاي ساخته سازمانهاي امنيتي، طغيان دانشمندان ديوانه و توطئه مردم بيگانه و... از استيون كينگ (the stand 1978) گرفته تا آليس شلدون (the screwfly solotion 1985) و فرانك هربرت (آفت سفيد 1982) تا برسد به مارگارت اتوود (اوريكس و كريك 2001) و جوهيل (fireman) و... در هر صورت «چشمان تاريكي» به واسطه انتشار چهل سال پيش و صحبتي در مورد انتشار ويروس روسي گوركي 400 كه در ويرايش1989 تبديل به ووهان 400 شد، اشاراتي در حد چند صفحه كه بخش اصلي آن از اعترافات دامبي؛ پزشك معترف دني است كه با وجداني معذب از بيمارياي گفته بود كه علايمي بسيار نزديك به كروناي امروزي دارد. اما اگر در مورد اين اثر و وضعيت فعلي بخواهيم با خوانشي هرمنوتيكي به سبك هايدگر و گادامر ورود كنيم طوري كه رسالت خوانش اثر را رمزگشايي معناي بودن بدانيم، آن زمان مفهوم مركزي چنين گرايشي يعني تفسير و تاويل انديشهمان را پيكربندي ميكند. آن زمان، به نوعي روش تفسير مجهز ميشويم كه در تقابل نهفتگي و پيدايي معنا، روشي جهت رسيدن به امر گشوده پيدا كنيم. اينطور كه در جستوجوي امر بسته و گشوده خواهيم بود. آنچه در مورد چشمان تاريكي امر بسته ناميده ميشود، در واقع همان نگرشي است كه به اعتقادم در خوانش اين رمان مغفول مانده و آن مورد نه اشاره به ويروس ووهان 400- بلكه ناديده گرفتن همان موضوع اصلي و محوري اين رمان ماجراگو و عامهپسند است كه نه در مورد كيفيت سوگواري تيناست. بيش از يكسال است كه تينا پسرش دني را در حادثهاي از دست داده؛ از دست دادني كه شدت جراحات باعث شده تا جسد دني را به او نشان ندهند و همين سوگواري ناتمام تينا را سبب شده و تبديل به ماجراجويي قهرمانمحور ميشود.
در واقع اين تيناست كه با حمل سوگواري نا تمام، مترصد رسيدن به موقعيتي است كه بتواند دوباره اثري از زنده بودن دني پيدا كند و همينجا نقطه عطف توجه به چنين ماجرايي با جهان امروز پيوندي مستقيم بر قرار كرده و درست شبيه بازماندگاني ميشود كه آنها نتوانستند اعضاي خانواده، آشنايان و دوستان خود را ببيند و تنها با شنيدن خبر، متوجه مورد هولناكي چون مرگ شدند. پل ريكور، فيلسوف فرانسوي، در مواجهه با جراحت خاطره و جراحات تاريخي به دو مفهوم خاطره و فراموشي ميپردازد. او حفظ خاطره رنج قربانيان را وظيفه ميداند. اما بر قسمي از فراموشي (در معناي پذيرش) هم تاكيد ميكند كه پيشفرض آن آيين سوگواري است. به تعبير ريكور، اگر سوگواري به درستي انجام نشود، فرد داغدار نميتواند بين خود و آنچه از دست داده، ميان خويشتن و جراحتش فاصلهگذاري كند. اما زماني كه اين فاصلهگذاري برعكس عمل كند يعني اول فراموشي حاصل شود و سپس خاطرات جهت حفظ شدن سر و كلهشان پيدا شود، فرد دچار تروماي سوگواري خواهد شد و عدم پذيرش مرگ اتفاق ميافتد. مانند آنچه براي تينا حاصل شد و پس از يكسال سرگرم ساختن خود به هر كاري، به يكباره دني با توانايي برقراري ذهني حاضر ميشود. دني احضار شده، از هر امكاني براي برقراري ارتباط استفاده ميكند تا تينا را راضي به زنده بودنش كند. به خاطر وجود تروماي سوگواري است كه بايد بيش از يكسال بگذرد تا تاثيرات اوليه فقدان دني خودش را نشان دهد و باعث شود تينا به فكر اجراي نمايش طلسم بيفتد، نمايشي موفق و با اقبال فراوان كه ماهيت چندان مشخصي براي مخاطب ندارد. تينا نمايش طلسم را به صحنه ميبرد و خود او نيز از دنياي واقعي به دنياي نمايشي و خودساختهاي كه كارگردانش است وارد ميشود. تداخل يك وضعيت خيالي به حالتي از واقعيت كه به آن عدم پذيرش واقعيت گفته ميشود و ممكن است سوژه سوگوار به جايي برسد كه مواجهه با مرگ برايش همچون انكار پذيرش مرگ عمل ميكند تا او را به ساحت يا دازايني پرتاب كند كه همهچيز رنگ و بوي توطئه، معماوارگي و پنهان كاري به خود گيرد. در اين مسير در اين دازاين و با چشماني خيره در تاريكي، تينا در فضايي خود ساخته در دنياي تاريك خويش ابتدا همتيمي خبره و كاركشته خود يعني اليوت را پيدا ميكند، جايگزيني براي مايكل؛ پدر بيمسووليت دني كه در جريان كازينوها پيشاپيش از دست رفته و ديگر حتي توانايي برگرداندن تينا را هم ندارد و به همين خاطر مرگ محتملش در دنياي مرموز تينا موردي بعيد نيست تا بستر حضور اليوت همچون دستياري با وفا، مناسبترين پذيرشگر حرفهاي تيناست مهيا شود، پذيرشگري كه همچون خدمتگزاري در معبد تينا كه آخرين پايگاه واقعي خويش يعني خانهاش توسط ماموران امنيتي كه نقش امر واقع خيالي را ايفا ميكنند تينا را رهسپار جهان انتزاعياش ميكنند؛ جهاني كه هدفي جز به دست آوردن دني در آن وجود ندارد. به اين صورت ميتوان گفت كه تجربه مرگ براي تينا همچون دازايني است كه نه در آشكارگي هستي موجود تينا بلكه در تجربه شب و تاريكي انباشت سوگهاي ادا نشده خود را نشان ميدهد. تجربهاي چون صداي وزوز و خشخشي كه امان آدمي را ميبرد و آدمي در برابر آن «بر خاك ميافتد». تا بدانيم مرگ هم ميتواند از دروازههاي تاريك ذهن به جهان زندهها وارد ميشود و شايد همين جا باشد كه دوگانه سوگواري/ ماليخوليا اهميت زيادي پيدا ميكند. از نظر لويناس و دريدا آدمي با تجربه سوگواري ناممكن تعريف ميشود و سوبژكتيويته هرگز نميتواند به اصالت فرضي دازاين هايدگري دست يابد، زيرا تجربه سوگواري او را به موجودي چند پاره بدل ساخته اما گويي دازاين هايدگر توان سوگواري كردن ندارد و به دليل همين ناتواني در سوگواري است كه تينا ماجراجويي را انتخاب ميكند، هرچند براي بازماندگان امروز ماجراجويي شايد موردي سخيف و تا حد زيادي بياهميت جلوه كند. با اين وجود اما بروز سوگواري به شكل مناسب مورد مهمي است كه هنوز مشخص نيست به چه شكل و در چه زماني، به چه نحوي بروز خواهد كرد. به واسطه خشم و آغاز اعتراضات، يا شعلهور شدن آتش جنگ، يا ماجراجويي در دنياي تخيلات ذهني وامانده. هرچه هست جهان در انتظار چه واكنشي از سوي سوگواران دوران شيوع ويروس مرگبار خواهد بود؟!