بزنگاه
احساس ميكنم دشوارترين كارها براي نويسنده - دستكم براي من - زندگي كردن است. واقعا چطور بايد زندگي كنم؟ هميشه احساس ميكردهام بلد نيستم زندگي كنم. و آيا براي ديگران، دشوارترين امور زندگي كردن نيست؟
چهقدر دشوار است زندگي كردن. فقط پس از اينكه كاري در نوشتن انجام ميدهم، تازه بهياد ميآورم كه گويا در حين كار، مشغول زندگي كردن بودهام و بس. و چه ثمر؟ چون وقتي به يادش ميافتم كه ديگر گذشته است. او را كه خبر شد، خبري باز نيامد. نون نوشتن- محمود دولتآبادي
فلاشبك
از جان عزيزترم: در شهريم كه با تو برايم غريب نيست اما ديشب را باز بي تو، در غربت گذراندم. سهم من از عشق گوشه سرد و تاريكي از اين دنياست كه با ياد تو گرم مانده است. كاري كن كه باور كنم انتظار خود عشق است. من از مردم همين شهرم. همه آدماي اين شهرم دوست دارم.