شهري به نام بخارا
جواد ماهزاده
مجله فرهنگي بخارا به شماره 106 رسيد. اگر انتشار مجله كلك را نيز كه حاصل پايايي و پويايي علي دهباشي بود، محاسبه كنيم، به عدد 200 ميرسيم. سالهاست علي دهباشي با وجود رنج بيماري و مشقت كار فرهنگي، راستقامت بار بخارا را بر دوش ميكشد. نه فقط براي مشتاقان ادبيات فارسي در ايران؛ از ايران تا افغانستان و تاجيكستان و هرجاي دنيا كه فارسي زباني هست، خواهان كلك و بخارا بوده و هستند. كاري كه علي دهباشي طي دو دهه گذشته در قالب انتشار مجله، برگزاري نشستها، قدرداني از اساتيد و فضلا، شناساندن و تحكيم فرهنگ و ادب ايران انجام داده، فرهنگستان زبان و كتابخانه ملي و سازمان فرهنگ و ارتباطات و هر سازمان برساخته و برخاسته ديگري از پساش برنيامده يا عزمش را نداشتهاند. زبان و ادبيات فارسي هم امروز و هم فردا مديون كلك و بخاراست. در زمانهاي كه بقاي مجلات بسته به ميزان ظواهر و زينتها و تيترهاي بفروش آنهاست يا در ناگزيري و مضيقتها كم جان و كم فروغ ميشوند، علي دهباشي به پشتوانه سالها خبرنگاري و خاك مجله و كتاب خوردن توانسته است منظومه ادبي و فرهنگي بخارا را حفظ و به شكلي بارز ارتقا دهد. او نزديك 10 سال است كه در كنار كار مجله، مبدع برگزاري شبهاي بخارا شده است. اگر مثل حقير فرصت حضور مستمر در شبهاي به يادماندني بخارا را نداشته ايد، ميتوانيد گزارشها و گفتارهاي ارزشمند اين شبها را در هر شماره مجله دنبال كنيد؛ شبهايي كه به نويسندگان خارجي و شاعران و نويسندگان داخلي اختصاص داده، شبهاي مختص ايرانشناسي و ايرانشناسان، شبهاي بزرگان موسيقي و شبهاي تكريم و تجليلش چنان ماندگار بودهاند كه ذكر نام برخي از آنها در اين مجال اندك، جفا به از قلم افتادهها خواهد بود. همين يك ماه پيش بود كه در شب تجليل از عبدالوهاب شهيدي - اين بزرگ موسيقي ايران - سروقامتاني چون هوشنگ ابتهاج و محمدرضا شجريان آمدند و يكديگر را عاشقانه به آغوش گرفتند و هر كدام به نوبت بر شانههاي استاد شهيدي بوسه زدند و خاطرات عصر طلايي موسيقي ايران را زنده كردند. هر گفتار، هر شعر، هر معرفي كتاب و هر پاره ايران شناسي و تاريخي در مجله، تحفهاي تازه از بخارا و احياگر پارههاي رو به فراموشي فرهنگ و هنر ايران است. حدود يك دهه پيش در مطلبي، علي دهباشي را به كوچهاي با فانوسهاي آبي تشبيه كردم. حالا كه درخت او پربارتر و استوارتر از گذشته مينمايد، بايد او را يك شهر توصيف كنم و نامش را بخارا بگذارم. اين روزها انتشار كتاب نفسبر شده و انتشار مجله و توزيع و فروش آن نيز دشواري دوچنداني دارد. اما مجلهخوانها نيك ميدانند كه هم كلك و هم بخارا، هم كتاب هستند و هم مجله. و علي دهباشي هم مدير و سردبير است، هم خبرنگار و هم موزع و هم مجموع نيروهايي كه بايد در تحريريه و دفتر فروش يك مجله حاضر باشند. براي آنها كه نزديك به دو ماه چشم برهم ماليدند تا شماره 106 بخارا راهي دكهها و كتابفروشيها شود، بايد بگوييم كه آنچه در اين شماره خواهيد خواند، مثل هميشه، مطالبي هستند كه فقط در بخارا خواهيد خواند: تاريخچه ترجمههاي فارسي كتاب مقدس نوشته پيروز سيار، آيا بايد تام وولف را سوزاند؟ به قلم مينو مشيري، جشننامه پوري سلطاني (به قلم جمعي از نويسندگان)، يادداشتهاي فيسبوكي از نصرالله پورجوادي، تاريخ نشر كتاب در ايران (سلسله مقاله) از عبدالحسين آذرنگ، زبان و نظريه ارتباط (سلسله مقاله) نوشته محمدرضا باطني و مطالبي از بهاءالدين خرمشاهي، محمدمنصور هاشمي، ژاله آموزگار، هاشم رجبزاده و ديگر كوشايان فرهنگ و ادب ايران.