متهم به قتل در دادگاه خود را به جنون زد
مقتول هنوز زنده است
اعتماد| مرد مسن تازه از ماشين پياده شده بود كه رضا دنده را جا زد و پايش را روي گاز گذاشت. او ارابه آهني را به سختي به مرد 66 ساله كوباند. اكنون چهار سال از آن حادثه ميگذرد. رضا به جرم قتل صاحبكارش دادگاهي شده اما وكيلش ميگويد او حتي مادرش را هم به ياد نميآورد. رضا صبح ديروز در دادگاه ميگفت «صاحب كارش هنوز زنده است.»
صبح ديروز در شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران به رياست قاضي قرباني، رضاي لاغراندام را از زندان آوردند. او مدام با خود حرف ميزد. او متهم است تيرماه 91 صاحبكار خود را با ماشين شخصياش زير گرفته و به قتل رسانده است. خانواده مقتول تقاضاي قصاص او را داشتند. متهم گاهي ميخنديد و گاهي اخم ميكرد. خانواده مقتول فكر ميكنند او خود را به جنون زده اما وكيل متهم ميگويد او سالهاست حتي مادر خود را هم نميشناسد. عقربههاي ساعت روي 10:45 كه خشكيد، جلسه رسيدگي به پرونده آغاز شد. با دستور قاضي قرباني، نماينده دادستان كيفرخواست را قرائت كرد. در كيفرخواست آمده مقتول 66 ساله پس از تصادف شديد با خودرو در نزديكي خانهاش، در دم جان خود را از دست داده است. متهم نيز پس از حضور اهالي از خودروي متلاشي شده بيرون كشيده، به بيمارستان منتقل و پس از مدتي به اتهام قتل عمد پشت ميلههاي زندان افتاد، اين در حالي است كه انگيزه قتل هنوز در هالهاي از ابهام مانده است. پس از قرائت كيفرخواست، متهم 26 ساله به جايگاه احضار شد. او از همان ابتدا زمزمههاي عجيب سر داد. مدام به خانواده مقتول نگاه ميكرد و پسر بزرگ او را خطاب قرار ميداد و حرفهاي نامفهومي را تكرار ميكرد. جملاتش فعل و فاعل نداشت. رييس دادگاه به او گفت: «اتهام تو اين است كه صاحب كارت را با ماشين زير كرده و به قتل رساندهاي، آيا اين اتهام را قبول داري؟» رضا تا واژه قتل را شنيد سرش را بالا آورد و رو به قاضي گفت: «مگر صاحب كارم مرده است؟» سكوت لحظهاي بر جلسه حاكم شد. اشك دور چشمان مادر قاتل، همان زن جواني كه چهار سال است پسرش او را نميشناسد، حلقه زد. پسر بزرگ مقتول كمي روي صندلياش جابهجا شد. دستش را بالا گرفت و به قاضي گفت: «آقاي قاضي، متهم خودش را به جنون زده، زماني كه زنداني بود به شماره خانم من زنگ ميزد و مزاحم ميشد. او قبلا اعتياد داشت. پدرم او را در كمپ خواباند و سر كار گذاشت.» رضا بار ديگر به حرف آمد. رييس دادگاه از او خواست سرجايش بنشيند. منشي دادگاه به دستور رييس روي كاغذ نوشت: «از آنجا كه متهم طفره ميرود و قصد تخريب دادگاه را دارد، امكان ادامه تحقيقات فراهم نيست.» پرونده متهم روي ميز رييس دادگاه بود. او آن را ورق زد، به صفحه 26 رسيد و از روي آن خواند: «با متوفي در آرايشگاه كار ميكردم. سر مسائل كاري با هم اختلاف داشتيم. روز حادثه او را سوار خودروي پژو پارسم كردم و به خانهاش رساندم. روبهروي خانه، در كوچه بنبست، او از ماشين پياده شد. دو قدم مانده بود به پيادهرو برسد. دنده عقب گرفتم. با جلوي ماشين به او زدم. او روي زمين افتاد.»
خميدگي گردن رضا در امتداد قوز كمرش، او را بيش از هميشه در خود فرو برده بود. پا روي پا انداخته، با موهايش بازي ميكرد. چهره استخواني و زردش، حالت عادي نداشت. مدام با پرههاي بينياش بازي ميكرد. رييس دادگاه وكيلش را به جايگاه احضار كرد. او از خانواده مقتول خواست با توجه به شرايط نامساعد متهم از قصاص او صرف نظر كنند. او ميگفت رضا يك بار در زندان خودكشي كرده است. وقتي قضات درباره شرايط عقلي رضا حرف ميزدند او واكنشي نشان نميداد. اما گزارش پزشكي سلامت عقل متهم را تاييد كرده بود. او در آخرين دفاعياتش هم بار ديگر گفت صاحبكارش زنده است. لحظاتي بعد سرباز زندان او را بيرون برد. مادرش با گريه او را در آغوش گرفت اما رضا حركتي نداشت. وكيلش ميگفت او مادرش را هم نميشناسد...