• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3276 -
  • ۱۳۹۴ چهارشنبه ۳ تير

در حسرت رفتن يك انسان

مديا كاشيگر

با كامران عدل دوستم و به اين دوستي كه سرشار از شادي‌هاست مباهات مي‌كنم، اما اگرچه بيش از 20 سال بود با شهريار عدل رفت و آمد داشتم، اين رفت‌و آمدها هرگز به دوستي – آنچنان‌كه با كامران دارم – نرسيد. بنابراين در حسرت رفتن انساني مي‌نويسم كه دوست داشتم دوستم مي‌شد، اما زندگي فرصتش را نداد. نخستين باري كه اسم شهريار را شنيدم زماني بود كه دوستي برايم از نقشش در بازگرداندن شاهنامه ابومنصوري به ايران گفت، نزديك به بيش از بيست و چند سال پيش بود و چه جالب كه در تمام فخرفروشي‌هايي كه راجع به بازگردانده‌شدن اين شاهنامه شد – و گوش فلك را كر كرد - تنها اسمي كه در ميان نيامد، اسم شهريار عدل بود. وقتي بالاخره با هم آشنا شديم، از همه‌چيز گفتيم و ازجمله از اختلاف تفسيرمان از گورستان خالد نبي كه به اعتقادم بزرگ‌ترين گورستان فاليك خاورميانه است و شهريار در آن هيچ‌وجه فاليك نمي‌ديد. اما كمترين حرفي از شاهنامه ابومنصوري نزديم، فقط و فقط به اين دليل كه شهريار حاضر نشد راجع به نقش خودش در اين باره حرف بزند. و جا‌لب‌تر اينكه وقتي، 10 سال پيش، دوستاني را به تماشاي گورستان خالد نبي مي‌بردم و به بسطام رسيديم، تنها اسمي كه در صحبت با متولي مقبره بايزيد دايم تكرار مي‌شد، اسم شهريار عدل بود و اينكه اگر او و كلنگ‌زني‌هايش نبود، بايزيد بسطامي هيچ مقبره‌اي نداشت و هر چه چشم گرداندم، باز هيچ اسمي از شهريار در مقبره نديدم و تنها دلخوشي‌ام شعر فروغ بود كه تنها صداست كه مي‌ماند. ايران انساني را از دست داده است كه همه وجودش ايران بود و هرگز نخواست اسمي از او باشد. پس – با پوزش از كامران – تنها تسليتم به ايران است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون