مترجم، نقاش و مجسمه ساز
مهدي سحابي متولد سال 1323 در شهر قزوين است و در سال 1388 در پاريس درگذشت. بيشتر شهرت اين مترجم براي ترجمه رمان هفتجلدي در جستوجوي زمان از دست رفته اثر مارسل پروست است. سحابي مترجمي با كارنامه درخشان و گسترده است و زحمت زيادي در معرفي برخي از برترين آثار ادبي جهان به فارسيزبانها كشيده است. او مترجم برخي از دشوارترين كتابهايي است كه ميشد به فارسي منتشر كرد. براي مثال ترجمههاي او از آثار مارسل پروست كه ماندگارترين آثار ادبي جهان به شمار ميآيد علاقهمندان زيادي پيدا كرد. سحابي زندگي خود را وقف ترجمه كرد و با توجه به احاطهاي كه به چندين زبان داشت توانست ترجمههايي ماندگار از خود به جا بگذارد. او در عين حال كه يكي از بهترين مترجمان بود ادعايي نداشت و با تواضع برخورد ميكرد. دقت در كار مهمترين ويژگي ترجمههاي سحابي است. يكي از مشكلات بزرگ برخي نويسندگان و مترجمان جوان ما اين است كه كمتر به مطالعه ميپردازند. به ويژه برخي از افرادي كه كتابي از آنها منتشر ميشود، تصور ميكنند ديگر نيازي به مطالعه ندارند، اما شخصي مانند مهدي سحابي با مطالعه به چنين جايگاهي رسيد. او كه در فرانسه زندگي ميكرد از دوستان و آشنايان عازم، تقاضايي جز آوردن كتابهاي جديد نداشت. انقلاب مكزيك اثر ماريو دميكلي، گارد جوان الكساندر فادايف، دانه زير برف، مكتب ديكتاتورها و خروج اضطراري اثر اينياتسيو سيلونه، مرگ آرتميو كروز اثر كارلوس فوئنتس، همه ميميرند اثر سيمون دوبووار، مزدك اثر موريس سيماشكو، ديويد كاپرفيلد و آرزوهاي بزرگ اثر چارلز ديكنز، بارون درختنشين ايتالو كالوينو، خوشيها و روزها و مجموعه در جستوجوي زمان از دست رفته اثر مارسل پروست، مرگ قسطي، دسته دلقكها، قصر به قصر اثر لويي فردينان سلين، مرگ وزيرمختار اثر يوري نيكالايويچ تينيانوف، مادام بواري و تربيت احساسات اثر گوستاو فلوبر، لويي فردينان سلين اثر دويد هيمن، آب، بابا، ارباب اثر گاوينو لدا، دوست من مون و مون بزرگ اثر آلن فورنيه، تقسيم اثر پيرو كيارا، جامعهشناسي هنر اثر ژان دو وينيو، سرخ و سياه اثر استاندال، باباگوريو اثر انوره دو بالزاك، واتيكان و فاشيسم ايتاليا اثر جان فرانسيس پالارد، نخستين شهر اثر روت وايت هاوس، دور دنيا در هشتاد روز اثر ژول ورن، دوست بازيافته اثر فرد اولمن، توفان در مرداب اثر لئوناردو شياشا، شرم و بچههاي نيمهشب از آثاري است كه مهدي سحابي به جا گذاشته است. او در مورد ترجمه هم نظرات جالبي دارد: «اينكه ميگويم مترجم نبايد ديده شود وقتي به ترجمه ادبي ميرسيم ممكن است حكم بيرحمانهاي باشد. شايد تسكين اين درد اين است كه مترجم بداند در كار بسيار مهمي دخالت كرده است. او در تب و تاب و شور آفرينش با مولف و نويسنده وارد مشاركت شده است. مثل آهنكاري كه در ساختن يك بناي فخيم معماري از او كمك بخواهيم اما بعد از اتمام كار ديگر تيرآهنها را نميبينيم... ترجمه مشاركت دورادور در اثري است كه قبلاً آفريده شده. اينجاست كه بحث فني آن پيش ميآيد. يعني ترجمه يك كار بسيار دقيق فني در انتقال يك اثر آفريده شده است. اين امر دوقطبي بودن يا دولبه بودن كار ترجمه را نشان ميدهد... يعني شما از يك طرف در يك اثر آفرينشي دخالت داريد و از طرف ديگر بايد هرچه كمتر ديده شويد. دلدارياي كه به مترجم ميشود داد اين است كه در يك كار بزرگ مشاركت دارد و در كار سترگي دخالت ميكند. بنابراين هرقدر فروتني نشان بدهد باز هم از باد آن آفرينش اصلي چيزي به او ميرسد.»