كجايند مردان بيادعا !
مجيد فراهاني
رضا يوسفيان از نسلي برآمد كه نميدانم آيا باز هم تكرار ميشوند يا نه؟
چند ماه پيش جلسهاي داشتيم با دعوت از فعالان قديمي جنبش دانشجويي و سخنگوي شوراي امنيت ملي كشور براي بحث و گفتوگو در خصوص سياست خارجي كشور كه ملك و ميهن را به گروگان گرفته و در آن ميان دكتر رضا يوسفيان، نماينده سابق مردم شيراز در مجلس ششم بيش از سايرين حرص ميخورد و در انتقاد از رويههاي جاري از مضرات بنيان برافكن سياست فعلي كشور سخنها داشت و در دفاع از منافع ملي پيشنهادهایي براي گشودن گره كور سياست خارجي. دكتر يوسفيان بيمار بود، آثار شيميايي سالهاي دفاع و سپس شش سال تمام اسارت در عراق اكنون به صورت سرطان چون خوره جانش را آهسته و پيوسته ميخورد و ميتراشيد و نمايان بود، براي همين در حاشيه جلسه آهسته گفتم: دكتر كمتر حرص و جوش بزن به فكر خودت نيستي به فكر ما باش، لبخند تلخي حواله كرد و گفت: چرا مردم ما بايد تاوان ندانمكاري و ماجراجويي عدهاي در دنيا را بدهند؟! ديروز كه خبر درگذشت يار شفيق و ديرين دكتر رضا يوسفيان پيچيد زير لب زمزمه كردم: عاش سعيدا و مات سعيدا كه به معناي واقعي آزاده بود و آزاده زيست. سالها در اسارت بود، اما يكبار بر زبان نياورد و وقتي براي انتخابات مجلس هفتم ردصلاحيت شد به عرصه دانشگاه برگشت و فوقتخصص جراحي پزشكي را در قلههاي علم و دانش جستوجو كرد.
رضا يوسفيان از نسلي برآمد كه نميدانم آيا باز هم تكرار ميشوند يا نه و پدر پير فلك را تا چه زمان ديگر صبر ببايد تا بعد از اين وداع باز هم شاهد حضور چنين نسلي باشد.
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران