ثبت است بر جريده عالم دوام حسين عليزاده
سيدعلي ميرفتاح / اتفاق بدي كه ميافتد اين است كه آنقدر درباره حسين عليزاده مينويسيم كه شور را از مزه ميبريم. منظورم اين نيست كه فقط من بنويسم و كسي جز من ننويسد. من چهكارهام از اين اردهاي ناشتا بدهم؟ عرضم اين است كه در اين زيادي نوشتن و زيادي ستايش كردن مراقب باشيم كه شانش را پايين نياوريم و اجرش را ضايع نكنيم. او خيلي كار مهمي كرده واز هر لحاظ شايسته تقدير و تكريم است. چيزي را كه بقيه برايش سر و دست ميشكنند و سودايش را در سر و دل ميپرورند او نميخواهد و با بياعتنايي شاهوار از كنارش ميگذرد. آنها كه چنين نشاني را دريافت كردهاند خود آدمهاي بزرگ و فرهيختهاند و وارستگي عليزاده چيزي از شأن و مقام آنها نميكاهد. اجر آنها محفوظ است و اعتبار شواليه هم كم شدني نيست اما چيزي كه امروز فهميديم اين است كه شخص حسين عليزاده از همه اين اعتبارات مهمتر است...
هدايت را بوف كور و سه قطره خون و سگ ولگرد، هدايت نكردند و سلوك روشنفكري و مرگ خودخواستهاش او را يك سر و گردن بالاتر از بقيه روشنفكران ايراني قرارش ندادند بلكه بياعتنايياش به اعتبارات دنيا و پشت پا زدنش به آن خانواده اصيل و وضيع و پر طمطراق او را به هدايتي فراموشنشدني و خلاف آمد عادت تبديل كرد. از عهده همه كس برنميآيد كه «نه» بگويد؛ ضمن اينكه صرف «نه» گفتن فضيلت نيست كه براي نه گويان هورا بكشيم و دست بزنيم. اما در يك بزنگاههايي گفتن نه و پشت پا زدن به اعتبارات دنيا همان چيزي است كه اسم ساده و بيپيرايه آدم را بالاتر از هر صفت و تيتر و مقامي مينشاند. در واقع همين يك نه ساده است كه بزرگي و عظمت «حسين عليزاده» را از تعابيري مثل هنرمند، فرهيخته، استاد، شواليه، سر، آقا و... بالاتر ميبرد. واقعيت اين است كه ما به اعتباراتمان زندهايم و با همين اعتبارات است كه براي خودمان جاه و مقام دست و پا ميكنيم. خيليها هستند كه گرفتار تيترهايشان هستند. استاد و هنرمند فرهيخته، آيتالله، سرور ارجمند، پروفسور، شازده، آقازاده و مهندس را كه اول اسم بعضي بزرگواران نگذاريد جوابتان را نميدهند و صدايتان را نميشنوند. حتي بعضي استادان اخلاق هستند كه اگر لفظ استاد از اسمشان بيفتد حالشان بد ميشود و منقلب ميشوند. بعضيها هم هستند كه عُجب و خودبزرگ بينيشان را لاي تشريفات متواضعانه، مثل الاحقر و الاثم و كوچك و كوجك ابدال و چاكر و مخلص پنهان ميكنند. كم آدمهايي هستند كه به اسم و اسم خانوادگيشان بسنده كنند و آن را براي شناخته شدن و كار كافي بدانند. حسين عليزاده همانقدر در ايران حسين عليزاده است كه در امريكا. و همانقدر در بين طرفدارانش حسين عليزاده است كه در بين برادران، خواهران و رفيقانش. من ديدهام خانوادههايي را كه بچههايشان را در خلوت دكتر و مهندس مينامند. عيبي ندارد. بالاخره ميخواهند دكتر، مهندسي و استادي جگرگوشههايشان را ببينند و توي دل قند آب كنند. خدا بهشان ببخشد و پاي هم پيرشان كند. اما اين اعتبارات بيش از آنچه فكر كنيم اعتباري و سست و بيارزشند. شأن و منزلت صاحبنامان و صاحب عنوانها را پايين نميآورم بلكه عرضم اين است كه اين چيزها دردي از دردهاي بشر را درمان نميكنند و كاري از كارهاي بشر را راه نمياندازند. وقت تنهايي چه مهندس، چه عوام؟ وقت دلتنگي، چه شواليه و چه بينام و نشان؟ وقت مرگ چه پادشاه چه گدا؟ تازه خود اين عنوانها، نامها و اعتبارات در مواقع گير و گرفتاري قوز بالا قوزند و براي صاحبش دردسر درست ميكنند. راست است كه گدايان راحتتر ميميرند تا سلاطين و راست گفتهاند كه بينشانها آسودهتر ميزيند تا صاحبان عنوان. ضمن اينكه خدا نياورد ماخولياي مهتري را كه به قول سعدي سگ ميكند بلعام را. كم آدمي هست كه گول عنوان را نخورد و عجب و خودبزرگبيني به سراغش نيايد. من بينواي بيسواد يك لاقبا را چهار جا بر حسب تعارف و تشريفات «استاد» به ريشم ببندند و بالا بالا بنشانندم خيلي زود فريفته ميشوم و فكر ميكنم خبري است و امر برم مشتبه ميشود و به اصطلاح يابو ورم ميدارد و در سراشيبي سقوط ميافتم و بالكل تباه ميشوم و از بين ميروم و همين يك جو استعدادم هم ميسوزد و از بين ميرود و... حقيقتا دم حسين عليزاده گرم كه هنرش را و مقام و منزلتش را بيمه كرد و براي هميشه نامش را بر جريده دوام ثبت كرد. درويشي به همين چيزهاست ديگر. نيست؟ بيخود نگفته حافظ كه از ازل تا به ابد فرصت درويشان است. درويش را چه حاجت به شواليه؟ من در اين مختصر به بحث سياسي نپرداختم و عامدانه از آن طفره رفتم. حيف است درويش را وارد تحليلهاي سياسي و مناسبات رايج بين دولتها بكنيم. شأن او اجل از اين دنياي سطحي و سخيف است.