نگاهي به نمايش چشم در برابر چشم
صادقانهاي مستند
علي هاشمي
بعد از ديدن نمايش چشم در برابر چشم تصميم گرفتم تا چيزي دربارهاش بنويسم، نه به اين دليل كه چيزي نوشته باشم شايد به اين خاطر كه رهايم كند.
استاد فقيدم حميد سمندريان هميشه در كلاسهايش به ما دانشجويانش گوشزد ميكرد كه نمايش – به معناي واقعي كلمهاش – از زماني آغاز ميشود كه پرده بسته ميشود، به اين معنا كه نمايشِ درست با كاركرد حقيقياش خواب را از سر تماشاگرش ميربايد و او را مجبور به فكر كردن درباره چيزي ميكند كه ديده است، كه در آن لحظات زندگياش كرده است، كه دوستش دارد. آري نمايش چشم در برابر چشم اين گونه است، مدتها بود كه ديدن نمايشي اينچنين متاثرم نكرده بود. نمايش درباره آمنه بهرامي نوا است. نميدانم او را به ياد داريد يا نه؟ آمنه بهرامي نوا دختري است متولد مهرماه 1356، او خواستگاري داشت به نام مجيد موحدي كه دست رد به سينهاش زده بود. اما مجيد موحدي دست از سر او برنداشت و بارها و بارها تلفني و حضوري به سراغش آمد كه هر بار آمنه او را رد ميكرد. بالاخره در 12 آبان 1383 مجيد در پارك رسالت (نزديك پل سيدخندان) به صورت آمنه اسيد پاشيد و فرار كرد. به دليل كمكاري و كمدقتي كادر پزشكي دو بيمارستان آمنه هر دو چشم خود را از دست داد و صورتش كاملا دفرمه شد. آمنه براي مجيد موحدي درخواست قصاص كرد، كاري كه در مورد جرم اسيدپاشي نمونه نداشت. او سالها با كوري و دردهاي ديگر جنگيد به اميد رسيدن به قصاص. بالاخره براي نخستين بار در تاريخ قضايي ايران براي جرم اسيد پاشي در تاريخ ششم آذر 1387 حكم قصاص صادر شد و قرار بر اين شد كه صورت و چشمهاي مجيد موحدي در بيمارستان دادگستري تهران توسط اسيد سوزانده شود، اما اجراي حكم بارها به تعويق افتاد تا اينكه در روز 9 مرداد 1390 همه آماده اجراي حكم شدند كه در آخرين لحظه آمنه از اجراي حكم گذشت و مجيد موحدي را بخشيد. اما داستان همچنان ادامه داشت چون در مهر ماه 1391 مجيد موحدي از زندان آزاد شد، در 20 آبان 1393 براثر شدت مشكلات روحي برادر آمنه، محمد بهرامي نوا خودكشي كرد و هنوز ديهاي بابت اين اتفاق به آمنه بهرامي پرداخت نشده است !!!
نمايش چشم در برابر چشم قسمتهايي از اين ماجرا را روايت ميكند. نمايشنامه كه بر مبناي كتابي با همين نام نوشته شده است سعي در بررسي و تعريف زندگي آمنه كرده است. نخستين حُسنِ اجراي اين نمايش از همين جا آغاز ميشود، از اينكه شيوه اجرا بر مبناي قضاوت نيست بلكه برمبناي روايت است. اجرا كاملا نمونه يك تئاتر مستند است، يعني اجرايي كه
بر اساس ماجرايي واقعي سعي در تعريف مستندِ اتفاقي دارد، كه الحق رسالتش را به درستي انجام ميدهد و مستند گونه داستان را برايمان بازگو ميكند. سالن اجرا (سالن گوشه فرهنگسراي نياوران) بسيار صحنه كوچكي دارد و از عمق كمي برخوردار است كه اين ميتواند دست كارگردان و بازيگران را ببندد، اما كارگردان اين نقص را در اجرا تبديل به يك حسن كرده است با تحرك كم بازيگران و ميزانسني كه براي هر كدام از سه راوي- يا سه آمنهاش- در نظر گرفته است. آمنه جوان (كه نقشش را شيما بختياري بازي ميكند) در تمام طول روايت از ابزارهايي بهره ميبرد كه با فضاي ذهني و سنياش همخواني داشته باشد يعني آينه، وسايل آرايش و تور عروسي. همه اين وسايل منطبق بر شخصيت آمنه (در آن سن) هستند و بازيگر هم كه نوعي شور و شر دختربچگي در او كاملا محسوس است به خوبي از اجراي نقشش برآمده. ديگر نقش آمنه مربوط است به دورهاي كه آمنه به دنبال احقاق حق قصاصش است (كه نقشش را نرگس نيك سيرت بازي ميكند) او به نوعي وظيفه روايت را هم به عهده دارد. ابزاري كه كارگردان در اختيار اين آمنهاش قرار داده ضبط صوتي است كه انگار او دارد روايت را روي نواري با اين دستگاه ضبط ميكند. در كنار اين ضبط صوت يك تخته گوشت و وسايل درست كردن سالاد روي ميز قرار دارد، چاقويي نيز در دست آمنه است كه در زمان بازي در حين خرد كردن كاهو حس انتقام و خشونت فروخورده آمنه (در اين برهه را) به خوبي به تماشاگر منتقل ميكند. آمنه در اين دوره زماني كور است و بازيگر اين نقش هم به خوبي از عهده اجرايش برآمده و روايت را به خوبي براي تماشاگر باور پذير ميكند. اما شايد سختترين قسمت بازي زندگي آمنه، آن بخشي است كه مربوط به برهه سوزانده شدن آمنه توسط اسيد و ادامه آن روزهاست (كه نقشش را سارا رسولزاده بازي ميكند)، به لحاظ آكسسواري و شيوه اجرا اين آمنه بهترين قسمت اجرا را در اختيار دارد، چه قسمتي از زندگي آمنه كه او بازي ميكند و چه گِل و وسايل مجسمهسازي كه در اختيارش قرار گرفته تا انواع تصويرها را با آن ابزار بسازد و شبيهسازيهاي جابهجا با موقعيت داستاني براي تماشاگر. سارا رسولزاده به بهترين شكل ممكن لحظات سخت زندگي آمنه را بازسازي و كاملا تماشاگر را با خود همراه ميكند. يكي از مزيتهاي اجراي نمايش استفاده درست از عنصر صداست. در درجه اول انتخاب چند موسيقي كه در لحظات مختلف (بسته به نقطه روايت) پخش يا خوانده ميشود بسيار درست و بجاست، به عنوان نمونه به لحظهاي نگاه كنيد كه آمنه براي اجراي قصاص به سمت بيمارستان دادگستري ميرود و در ماشين آهنگ هستيم را به آتش كشيدي، سوختم من، نديدي، نديدي پخش ميشود و آمنه آن قسمت را براي تماشاگران زمزمه ميكند. آما در چند جا كارگردان توسط ميكروفنهايي كه در پشت آينهها قرار گرفتهاند از اكوي صداي بازيگران استفادهاي تاثيرگذار ميكند كه از شناخت خوب او از مقوله صدا سرچشمه ميگيرد. يا جايي كه كارگردان جرات ميكند و نور را كاملا ميگيرد، تماشاچي در تاريكي مطلق فقط صداي راوي را ميشنود كه تاثيري بسيار بيشتر از هرتصويري دارد.
اما شايد تنها نقطه ضعف نمايش، شباهت انكارناپذير اجرا به نمايش هم هوايي است كه سال گذشته به كارگرداني افسانه ماهيان در سالن حافظ به روي صحنه رفته بود با اين تفاوت كه آنجا سه زن به صورت موازي سه زندگي را روايت ميكردند ولي در اين اجرا سه روايت مذكور از زندگي يك شخص (آمنه بهرامي نوا) روايت ميشود، كمااينكه هر كدام از اين سه آمنه شبيه شخصيتي مستقل روايت ميشوند. البته اين شباهت ممكن است از خود شكل نگارش نمايشنامه نشأت گرفته باشد. درباره اجراي چشم دربرابر چشم بسيار ميتوان نوشت و گفت كه در اين مقال نميگنجد، فقط در پايان تاكيد ميكنم كه در اين آشفته بازار دراگ تئاتر*كه تماشاگران دلزدهاند از نمايشهاي بيسر وته و بيداستان و دراگ زدهاي كه دوستانِ جوان در سالنهاي ديگر تئاتر به روي صحنه ميبرند، به روي صحنه بودن چنين اجراي صادقانهاي موهبتي بزرگ است.
*دراگ تئاتر تصوري است كه من از نوعي از تئاتر كه جديدا بسيار رواج پيدا كرده و در سالنهاي مختلفي به روي صحنه ميرود دارم؛ نوعي سيرك يا ژانگولر كه نه تنها تماشاگر چيزي از نمايشي كه ديده، متوجه نميشود بلكه خود گروه هم انگار فقط سعي در اجرايي بيسر و ته و بدون داستان و خودشيفته دارند، يا به قولي دوست دارند كسي چيزي نفهمد! شايد تنها چيزي كه ميتواند به فهم اين گونه كارها كمك كند استفاده از مواد توهم زاست همچون خود گروه اجرايي كه اصطلاحا دراگ ميزنند. انگار تنها كساني كه اين گونه كارها را ميفهمند مديران تئاتر كشورند !