مهاجران افغانستاني
عباس عبدي
حضور افغانستانيها در ايران كمكم در حال تبديل شدن به يك مسالهاي عمومي است و به نظر ميرسد جريانهاي فرصتطلب نيز دنبال گرفتن ماهي از اين آب گِلآلود هستند و اين خطر وجود دارد كه موجب برخي تنشهاي موردي نيز بشود. البته پليس در يك مورد مهم، اقدام به بازداشت افراد مهاجم به مهاجرين كرده است.
واقعيت اين است كه ايران در منطقهاي قرار دارد كه هميشه ظرفيت چنين بحرانهايي را داشته است. بهطور دقيق از نيم قرن پيش يعني در سال ۱۳۵۲ كه ژنرال محمد داودخان عليه پسر عموي خود ظاهرشاه كودتا و او را از تخت سلطنت خلع كرد افغانستان وارد دوره بحراني شد. البته پيش از آن نيز وضع خوبي نداشت و اگر خوشبين باشيم شايد محمد داودخان گمان ميكرد كه در مسير توسعه افغانستان گام خواهد برداشت. از اين رو شاه مخلوع هم مخالفتي نكرد و استعفا داد و به سادگي سلطنت تبديل به جمهوري شد. ولي اين يك تحول صوري بود كه در نهايت به كودتاهاي بعدي و افزايش خشونت، سپس دخالت بيگانه و جنگ بيپايان داخلي انجاميد. در اين ميان اين مردم افغانستان بودند كه از پس زندگي خود برنميآمدند و راهي كشورهاي همسايه و از همه مهمتر ايران و پاكستان شدند. در پاكستان عموما در اردوگاههاي پناهندگان بودند ولي در ايران به دلايل فرهنگي و مذهبي و نژادي و از همه مهمتر نياز به نيروي كار ساده، جذب بازار كار شدند. بخش مهمي از کار آجرپزيها، گاوداريها، مرغداريها، كشاورزي و باغداري، كارگران ساختماني و خدمات شهري مثل رفتگري و نظافت و... را عهدهدار شدند. البته هميشه حساسيتهايي وجود داشت، ولي در مجموع مهاجران آرامي بودند و اگر خشم و خشونتي هم از آنان ديده ميشد، بيشتر از همه ناشي از اختلافات ميان خودشان بود. مهمترين مشكل آنان، حضور غيرقانوني و ثبتنشده است و نه اصل حضور آنان. اينكه هر گاه اراده كنند ۱۰ تا ۱۵ نفر آنان را در يك شوتي قرار دهند و با انواع حيل از اقصينقاط مرزي بياورند در تهران، مشكل افغانستانيها نيست، مشكل فقدان اراده براي مقابله با يك رفتار غيرقانوني است. به همين علت نيز نبايد مشكلات دروني خود را ناديده بگيريم. آنان براي پيدا كردن يك زندگي امن و بهتر از وضع فعلي و قبلي از افغانستان فرار ميكنند. اين كاري است كه هر انساني انجام ميدهد، مشكل در طرف ايران است كه نه جلوي آنان را ميگيرد و نه حضور آنان را بهطور رسمي و ضابطهمند ميپذيرد تا هم مسووليت داشته باشند و هم ماليات دهند و هم از خدمات عمومي استفاده كنند. نتيجه اين ميشود كه برخي از مردم مشكلات خود را متوجه پناهندگان يا مهاجران ميكنند. حتي در اين راه حرفهاي عجيب و غريب هم زده ميشود كه ريشه آن بياعتمادي به اقدامات رسمي است از جمله اينكه ميخواهند آنان را براي انتخابات بياورند. ما هنوز نتوانستهايم يك حق طبيعي كه قانون هم شده را اجرا كنيم و به فرزندان زنان ايراني كه شوهر خارجي دارند، حق تابعيت بدهيم و فقط درصد اندكي از مشمولين آن تابعيت گرفتهاند، حالا چگونه ممكن است كه به افغانستانيهاي مهاجر يا پناهنده شناسنامه ايراني داد؟
در اين ميان برخي از افراد در رسانهها به مخالفت يا موافقت با افغانستانيهاي مهاجر يا پناهنده پرداختهاند. برخي نيز مخالفتها را نشانه نژادپرستي ميدانند. در حالي كه بيگانهستيزي دقيقتر است. بيگانهستيزي به ويژه در شرايط بد اقتصادي، محمل مناسبي است كه مسووليت اوضاع را از مسوولان اصلي دور كند و به يك دعواي انحرافي و حاشيهاي دامن بزند.
مساله اين است كه همه كشورهاي منطقه بايد بكوشند به ثبات و پايداري سياسي و اقتصادي برسند و از تكانههاي سياسي و امنيتي بركنار باشند. در اين صورت مهاجرت و حتي دادن تابعيت قاعدهمند براي هر دو كشورهاي مبدا و مقصد مفيد است. اتباع خارجي نبايد در ايران به صورت غيرقانوني حضور داشته باشند، اين كار عوارض فراواني دارد. بايد همه آنان شناسايي يا اخراج شوند يا مجاز به كار و حضور در كشور يا در اردوگاههاي پناهندگان باشند. «بيسياستي» از «سياستِ بد» بدتر است. مردم را در مقابل هم نبايد قرار داد. حضور پناهندگان افغانستاني در ايران در چارچوب معقول و حسابشده، ميتواند فرصت باشد و اگر سياست روشني حاكم نباشد، ميتواند به تهديدي جدي تبديل شود. بايد منصف بود. اخيرا اعلام شد كه تعداد پناهندگان ايراني و افغانستاني كه از كانال مانش عبور كردهاند بالاترين تعداد است. دوست داريم با هموطنان ما چگونه برخوردي صورت گيرد، پس همان را براي ديگران هم بخواهيم.