مكتب زورمندان
مهرداد احمديشيخاني
نسل ما با مفهوم پدرسالاري كاملا آشناست و با آن بزرگ شده است. پدرسالاري در يك تعريف ساده يعني اطاعت از آنكه بر تو حاكم است؛ اطاعت بيچون و چرا. اطاعتي كه ناشي از اين باور است آن كسي كه زور دارد، حق هم دارد. همان مثل معروف «الحقُ لمُن غُلب»، حق با آن كسي است كه غلبه مييابد. در اين معنا، آن كس كه شكست ميخورد و فرودست است، هيچ حقي ندارد، جز اطاعت از امر آنكه غلبه يافته و بايد با رضايت به اين حق گردن بگذارد. براي همين است كه ميگويند: «اين حاكمانند كه تاريخ را مينويسند.» و اين پيروزمندان هستند كه تاريخ از آنها ياد ميكند. تمام تاريخ شرح داستان پيروزيهاست و خفت آنان كه شكست خوردهاند. براي همين است كه در مغولستان مجسمهاي غولپيكر از چنگيز ساختهاند كه همچون آسمانخراش سر به آسمان ميسايد. همان چنگيزي كه وقتي به نيشابور رسيد، از كشته پشته ساخت و از سر بريده شكستخوردگان مناره برپا كرد. فقط چنگيز نيست و فقط مغولها نيستند كه از خونخواري همچون چنگيز مجسمهاي باشكوه ساختهاند و به او افتخار ميكنند. تمام اقوام و ملل همين گونهاند و براي همين است كه از پيروزمندان مجسمه ساخته ميشود و خفت و زبوني شكستخوردگان در نقوش و مجسمهها به تصوير درميآيد تا همگان يادشان باشد كه گردنكشي در مقابل زورمندان چه عاقبتي دارد. براي ما و در كشورمان اين داستاني قديمي است كه قدرتمندان اطاعت طلب ميكنند و جز اطاعت طلب نميكنند و از فرودستان جز گردن نهادن به آنچه صاحب قدرت ميخواهد را پذيرا نيستند. كم نيست در تاريخ ما كه اين داستان بارها و بارها روايت شده. فرق هم نميكند در مقابل آنچه در داخل رخ داده يا امر بيروني. داستان انوشيروان و مزدكيان از اين دست است. اينكه انوشيروان در يك شب، 180 هزار مزدكي را كشت و وارونه در خاك چالشان كرد، طوري كه دو پايشان از خاك بيرون باشد كه عبرت ديگران شود يا «كوهكند» پيروزي «شاپور اول» بر «والرين» امپراتور روم كه شاپور را سوار بر اسب و والرين را خار و خفيف، به زانو درآمده و ملتمس رافت شاپور نشان ميدهد. قدرت همين است، رافتي اگر دارد كه اغلب هم ندارد، فقط شايد وقتي بجنبد كه همچون والرين به زانو در بيايي و التماس كني كه تو را ببخشد و الا همچون داستان مزدكيان، سياستت ميكنند و وارونه چالت ميكنند و در آخر از سوي هواداران، اين ظلم انوشيرواني، عين عدالت نام ميگيرد و انوشيروان ميشود عادل؛ چرا؟ چون همچون جلاد و بيهيچ رافتي، 180 هزار نفر را كشته و فتنه مزدكيان را خاموش كرده است يا كه نادر. از هنديان بپرسيد نادر چيست و از ايرانيان بپرسيد كه نادر كيست؟ جواب گويي در مورد دو انسان مختلف است. براي يكي، نادر خونريزي سفاك كه معابدشان را خراب و گنجينههايشان را تاراج كرده و براي ديگري، قهرماني كه ايران را بعد از حمله محمود افغان يكپارچه كرده است.
و البته داستان همچنان تكراري است و هنوز هم قدرتمندان و صاحبان زور اطاعت طلب ميكنند و گويي اين داستان قديمي، هر روز اينجا و آنجا تكرار ميشود. غير از نمونههايي كه هر يك از ما ميتوانيم به ياد بياوريم، همين داستان اخير و تكراري فلسطين كه حتي وقتي دبيركل سازمان ملل ميگويد آنچه امروز در فلسطين رخ داده، در خلأ اتفاق نيفتاده و سابقهاي ديرين دارد، همين كافي است تا بر او بشورند. چرا؟ چون او جرات كرده، حرفي متفاوت از صاحبان زور بزند و نتيجه اينكه چنان بر او تاختهاند كه شايد براي خودش هم باورناپذير نباشد. اما جالب اينكه غير از آنان كه بر دبيركل شوريدهاند، براي بعضي ديگر كه خود از صاحبان زور و طالبان اطاعتند، ممكن است اين سخن دبيركل شيرين بيايد. حقيقت اين است كه ما اگر خود در مقام زورمند باشيم، اطاعت طلب ميكنيم و اگر در مقام ستمديده بنشينيم، مدارا و رافت. اما مگر ميشود كه به مردم زور گفت و انتظار اطاعت داشت؟ بالاخره يكجايي، يك روزي، مردم در مقابل آنچه با زور بر آنان تحميل شده، عصيان ميكنند، ميشورند، آتش بهپا ميكنند، ميسوزانند و مهار از كف ميدهند و سر از تحقير بيرون ميكشند و البته آن كس كه هيچ وقت درس نميگيرد، صاحبان قدرتند. براي همين هم هرگونه اعتراض به سركوب را ممنوع ميكنند. فرق هم نميكند كشوري مدرن همچون آلمان باشد يا كشوري جهان سومي. كشوري اروپايي هم كه باشي، تحمل سركشي نداري و اعتراض را با خشونت پاسخ ميدهي. همان اعتراضي كه براي ديگران و در كشوري ديگر حق طبيعي ميداني، ولي اگر اعتراض به كشتار اسراييل باشد، تو فتنهگر و شهرآشوبي. زورمندان، همه جا مثل هم هستند و يك مكتب و يك ايدئولوژي دارند، فرق هم نميكند دم از دموكراسي بزنند يا چيز ديگر.