قول
محمد خيرآبادي
از وقتي مادرش از دنيا رفته، قولهايي كه به پدرش ميدهد خيلي مهم است. اگر شب پيغام بدهد و بگويد: «بابا! فردا صبح برات نون سنگك داغ ميارم.» از ساعت ۶ صبح، ديگر خواب ندارد. ميترسد خواب بماند يا آنقدر دير شود كه نتواند در صف نان بايستد. اگر درباره يك گردش پدر-دختري آخر هفته صحبت كرده باشند از يك روز قبل با همه دوستان و همكارانش قطع ارتباط ميكند كه هيچ برنامه ناخواستهاي برايش پيش نيايد. اگر قولي براي رفع مشكل گوشي پدرش داده باشد، سرچ ميكند و از زير سنگ هم كه شده ويديويي براي اين منظور پيدا ميكند.
در ۳۵ سالگي هر روز هفته به مدرسه ميرود. مدتي است كه به عنوان «دستيار آموزش» مشغول به كار شده. در واقع جاي خالي معلمهايي را پر ميكند كه به دلايل مختلف ممكن است غيبت داشته باشند. همه درسها را بايد بتواند تا حد قابل قبولي آموزش بدهد، از علوم و رياضي گرفته تا تاريخ و جغرافي و زبان و كامپيوتر. كارش را دوست دارد. كار با بچهها را دوست دارد. اما به هر حال خسته ميشود. گاهي آنقدر خسته ميشود كه زيبايي بچهها در نظرش كم ميشود.
سرعت ماشينش را كم ميكند و كمي عقبتر از تابلوي مدرسه پارك ميكند. هنوز خواب صبح از چشمهايش بهطور كامل نرفته و باران ريز ريز ميبارد. پياده ميشود. ماشينهاي عبوري گل و شل به اين طرف و آن طرف ميپاشند. به اين فكر ميكند كه امروز احتمالا تمام وقتش پر است. از يك كلاس بايد در بيايد و به كلاس ديگر برود. از رياضي به ورزش، از تعليمات ديني به تعليمات اجتماعي. به دورهمي ديشب در كافه رستوران فكر ميكند. شعله يك عشق جديد در زندگياش. قدمهايش تندتر ميشود. يك راست به دفتر مدرسه ميرود. با مدير و معلمها خوش و بش كوتاهي ميكند و طبق برنامه ميرود سر كلاس. براي بچههاي كلاس چهارم بايد يك شعر را معني كند. هميشه متنفر بوده از معني كردن شعر. شاعر اگر ميتوانست معناي چيزي را كه در ذهنش بوده به صورت ساده و شفاف بيان كند كه شعر نميگفت. بچهها توضيحات او را نميفهمند و مدام سوال ميپرسند. كلافه ميشود. به صفحه گوشياش نگاه ميكند. يك پيغام جديد رسيده. از وقتي مادرش از دنيا رفته، هيچ روزي را بدون غم سپري نكرده. همه جور غم را تجربه كرده، اما يك غم بيشتر از همه آزارش داده: اينكه مادرش او را در لباس عروس نديده. بارها خودش را جاي مادرش گذاشته و حسرت دم مرگ او را، خيلي نزديك و عميق احساس كرده. به پدرش قول داده كه لااقل اين حسرت را به دل او نگذارد. از وقتي مادرش از دنيا رفته، قولهايي كه به پدرش ميدهد خيلي مهم است. گوشياش را برميدارد و به پيغام رسيده جواب ميدهد به همراه يك شكلك چشمك. بايد از شعله عشق جديد حفاظت كند.